17

839 129 19
                                    

_خیلی خب همگی بیاید اینجا

+چی شده ددی؟

_بشینید تا بگم .... جیمین بیا دیگه

×اومدم عزیزم

چهار نفرشون روی مبل نشستن و جونگکوک با یک لبخند بزرگ رو به روشون ایستاده بود

_سونگهون بیا پیش من
*من؟

_بله شما بیا اینجا

+میخوایم بازی کنیم؟

=اگه قراره بازی کنیم من با این الیای خنگ یه گروه نمیشم ها

+به من میگی خنگگگگ؟

_بچه ها لطفا و نه قرار نیست بازی کنیم میخوایم یه چیزی بهتون بگم
اول از همه ازتون میخوام که سونگهون، قهرمان و افتخار خانواده جئون رو بلند تشویق کنید

خودش و جیمین اولین نفر هایی بودن که شروع کردن به دست زدن الیا و دنیل اول از حرف ددی شون تعجب کرده بودن ولی به هرحال اون هاهم شروع کردن به دست زدن

سونگهون از این توجه یهویی خجالت زده بود صورتش قرمز شده بود نمیدونست هدف ددیش از این حرفا چیه ولی میخواست بره بشینه که دست های سنگین جونگکوک رو شونه اش این اجازه رو بهش نمیدادن

_خیلی خب بذارید ادامه بدم
همینطور که هممون میدونیم سونگهون قراره اخر هفته تو جزیره ججو مسابقه داشته باشه و .....

بچه ها همین الانش هم حدس زده بودن که قراره ادامه حرف های جونگکوک چی باشه
" قراره ما هم برای حمایت ازش همراهیش کنیم"

الیا با جیغ بنفشی که کشید خودش رو از خوشحالی پرت کرد بغل جیمین
دنیل هم بلند شد و به سختی سونگهون رو تو هوا چرخوند

*منو بذار زمیییین

_ و هنوز یه چیز دیگه هم هست

دوباره همشون ساکت شدن
" قراره مامان بزرگ و بابا بزرگ و تمین هم بیان"

درسته که سونگهون پسر آرومی بود ولی حتی اون هم نمیتونست تو این موقعیت خوشحالیش رو بروز نده
اون برای این مسابقه هفته ها تمرین کرده بود و حالا حضور خانواده اش میتونست قوت قلبی براش باشه

*ممنونم

×و البته بخاطره کار خوبی که تو مدرسه انجام دادی و به اون امگا کمک کردی منو کوک تصمیم گرفتیم بذاریم خودت هتل مون رو انتخاب کنی همین طور اون روزی که مسابقه نداری هرجایی که تو دوست داشته باشی میریم

*یس یسس مرسییی

جیمین هم سونگهون رو بغل کرد و بهش گفت که چقدر بهش افتخار میکنه

بعد از تموم شدن حرف هاشون جیمین به آشپزخونه رفت تا غذا درست کنه. الیا و سونگهون هم به اتاقشون رفتن تا درس بخونن

و دنیل و جونگکوک هم داخل اتاق کار جونگکوک شدن
قرار بود درمورد شرکت باهم صحبت کنن

_ددی ففط ازت میخوام حرف های مامان بزرگ رو برام تکرار نکنی

+دنیل من حرف کسی رو تکرار نمیکنم آینده تو برای من مهم ترین چیزه
میخوام خودت با کمک من و جیمین بهترین تصمیم رو بگیری

_منظورت از کمک چیه ددی؟

+لطفا انقدر تهاجمی نباش دنیل و گوش بده که میخوام چی بگم

_من فقط عصبانی میشم که شماها فکر میکنید نمیتونم برای آینده خودم تصمیم بگیرم

+ما کی همچین حرفی به تو زدیم آخه

_مامان بزرگ اون موقع گفت تو با همه حرف هاشون موافقی

+خدای من، نه دنیل من فقط بهشون گفتم که با تو صحبت میکنم

برای چند ثانیه هردوشون ساکت شدن
این موضوع برای جونگکوک موضوع مهمی بود نه اینکه بخواد دنیل رو مجبور به انجام کاری کنه که ازش لذت نمیبره ولی نمیخواست پسرش تصمیم احساسی بگیره که بعدا پشیمون بشه

+خیلی خب بیا با آرامش حرف بزنیم باشه؟
و اول از همه هم بگم که اینجا تو تصمیم گیرنده اخری
حالا بهم بگو برنامه ات برای آینده ات چیه

_میخوام پزشک بشم

+درمورد این رشته تحقیق کردی؟ درمورد سختی هاش، درآمدش، بازار کارش

_ددی اینکه دیگه تحقیق نمیخواد . آره پزشکی رو دوست دارم و میدونم سختی داره ولی دوستش دارم و همین کافیه، نیست؟

+نه ، البته که نیست.
دنیل آدما تو زندگیشون بارها شکست میخورن و این هیچ عیبی نداره، میدونی چی عیب داره؟ اینکه قبل از شکست خوردن درمورد کاری که میخوان انجام بدن هیچ اطلاعاتی بدست نمیارن. بدون امادگی وارد رینگ مسابقه میشن و به بدترین شکل ممکن شکست میخورن
نمیخوام مثل این افراد باشی، میفهمی چی میگم؟

_باشه ددی حق با تو ، میرم بیشتر تحقیق میکنم ولی هنوزم تو این موضوع که من از اون شرکت متنفرم تغییری ایجاد نمیشه

+میدونی که هروقت خواستی میتونی تصمیمت رو عوض کنی و من و جیمین تا آخرش ازت حمایت میکنیم

_ممنونم ددی درحال حاضر فقط میخوام با مامان بزرگ و بابا بزرگ صحبت کنی تا انقدر به من فشار نیارن

+باشه عزیزم، فردا بهشون میگم و ازشون میخوام که دیگه درموردش بحثی نداشته باشیم

_مرسی
مکالمه پر باری بود میرم به پاپا کمک کنم

جونگکوک متوجه نمیشد که چرا دنیل انقدر لجبازی میکنه
موضوع میلیون ها پول بود ولی دنیل هیچ کدوم از حرف هاش رو حدی نمیگرفت. انگار که همه چی براش مثل یک بازی بود و جونگکوک به خودش این اجازه رو نمیداد که به پول هایی که خواهرش برای دنیل به ارث گذاشته دست بزنه

🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

میدونم که پارت خیلی کوتاهیه😬
ولی واقعا بیشتر از این نمیتونستم بنویسم

family |KM|Où les histoires vivent. Découvrez maintenant