پ : مثل پناه
ن : مثل نفس
الف : مثل آغوش
ه : مثل هم درد" پَناهِ نفس هایم،
آغوشِ تنها هَم دَردم بود "●●●
با صدای فریاد پدرش از خواب پرید. به پسر که توی بغلش ، خودش و جمع کرده بود نگاهی انداخت. پتو رو روش مرتب کرد.
" مگه با تو نیستم!؟؟ بیا پایین!"
صدای داد مرد باعث شد با سرعت بیشتری به سمت طبقه پایین بره
جایی که زن با صورتی کبود نشسته بود و با نفرت به تهیونگ نگاه میکرد." چ..چیه..؟ چرا.. دا.. داد میزنی؟"
وای نه.. دوباره لکنت گرفته بود، هر وقت با پدرش رو به رو میشد، لکنت بد موقعش بر میگشت .
" چیه ؟ بازم تته پته میکنی؟ پسر گنده!"
مکرر پلک زد تا از ریزش اشکش جلوگیری کنه.
" م..مگه.. د..دست خو..خو..خودمه؟ ت..تو این ..کارو .. ک..کردی.."
پوزخندی زد و سیلی محکمی به صورت پسرش کوبید
" دفعه آخرت باشه زبونت هرز میچرخه و جواب منو میدی ، توله سگ!"
با سوزش گونه اش و بی حس شدن یه طرف صورتش از ضرب دست سنگین پدرش، حتی ریزش اشک بی کسی پسر و کسی ندید. گوشش سوت میکشید ولی حرف تلخ مرد وشنید
" گفتم بیای پایین وسایل این و اون بچه حروم زاده اش و از خونه جمع کنی!
هفته بعد طلاقش میدم! گورشون و گم میکنن "با بهت به چشماش زل زد
" چ..چی؟"" کری ؟ گفتم وسیله هاشون و جمع کن! از اینجا میرن"
نفسش حبس شد.
جونگ کوکیش ؟.. میخواست از پیشش بره؟●●●
چشماش و مالید و از جاش بلند شد.
دنبال تهیونگ به اتاقش رفت ولی اونجا نبود . اولین روز تعطیلات تابستون بود .
ولی چرا هیونگش خونه نبود ؟با خمیازه به سمت طبقه پایین رفت. با کمی دقت جثه تهیونگ و تشخیص داد که به پشتی مبل تکیه زده بود و سیگار می کشید.
" هیونگی؟.. "
با شنیدن صداش ، سریع اشکش و پاک کرد.
" بیدار شدی ؟"
" هیونگی سیگار میکشی؟"
" جلو نیا ، دودش اذیتت میکنه.."
با ناراحتی جلو دوید ، اون سیگار و از دست تهیونگ قاپید و روی میز چوبی وسط هال له کرد
" بهم قول دادی دیگه نکشی.."
تک خنده عصبی ای کرد و به موهاش چنگ زد.
YOU ARE READING
The Shelter | پَناه
Fanfictionمولتی شات | تکمیل شده! کاپل : ویکوک Genre : Romance , Dram , slice of life , Angst