احیاگر جسم و روح من
درمان غم و اندوه من
معشوق با شکوه من
مزد رنج و ستوه من
تو بودی..._دانته.
●●●
لبخند زنان به تهیونگ که با اخم نگاهش و ازش میگرفت ، زل زده بود.
" من باید برم با دکترت حرف بزنم و داروهات و بگیرم مامان . تو خوبی ؟ من برم ؟"
" آره مامان نگران نباش "
زن با ملایمت سر پسرش و بوسید و از اتاق بیرون رفت.
سکوت تهیونگ و دوست نداشت. به آرومی خم شد و دستش و گرفت
" ببخشید دیگه.."با گریه بهش نگاه کرد و لبه تخت نشست
" میدونی چقدر ترسیدم...؟"
" ببخشید.. "
به آرومی اشکهاش و پاک می کرد
" میدونی من چقدر ازت عصبانی ام؟.. مگه نگفتم هميشه باید دو تا اسپری همراهت داشته باشی.."
" ببخشید تهیونگ.."با بغض پنهان صداش، قلب پسر کوچولو ترک میخورد.
" مرگم و جلوی چشمام دیدم کوکی...."
" ببخش منو..حواسم نبود اون یکی اسپری تموم شده.."
با ناراحتی، صورت خیس تهیونگ و بوسید .
" گوشه لبت زخم شده... "
با مهربونی زخم کنار لبش و هم بوسید . تهیونگ جلو تر رفت، گونه پسر و نوازش کرد.
" میدونی اگه میرفتی من یه دقیقه هم دیگه توی این دنیا نمی موندم.. دلم به چی خوش باشه بعد تو؟"
با اخم جلوی دهنش و گرفت
" هیش... من هیچ جا نمیرم..
ما به هم قول دادیم پناه هم باشیم..
بعدشم من اگه برم میری دوباره سیگار میکشی ! "کف دست پسر روی لبش رو، بوسید و خندید
" آخ جون بالاخره خندیدی !
به خدا اگه دوباره گریه کنی، منم گریه میکنم!"تهیونگ چشماشو و بست و سر پسرو بغل گرفت.
" چشم دیگه گریه نمی کنم کوچولو..
خیلی دوست دارم..
خیلی خوشحالم که سر قولت موندی "" حالا که برگشتم پیشت، بهم بوس نمیدی ؟"
با خنده لبهاش و محکم بوسید و گازی از لب پایینش گرفت .
YOU ARE READING
The Shelter | پَناه
Fanfictionمولتی شات | تکمیل شده! کاپل : ویکوک Genre : Romance , Dram , slice of life , Angst