-وای باورت نمیشه دستمو گرفت!!
و، و نوازشش کرد، دقیقا یک ربع تمام! بعدش مجبور شد دنده عوض کنه و ولش کرد ولی بعد دوباره گرفتش، قلبم مالیا، قلبم میخواست از جاش دربیاد و جیغ بزنه.
من، من خیلی، خوشحال بودم، توی اون لحظه...
ترسیدم، کلی فکرای مختلف توی مغزم میچرخید اما..تهش فقط خوشحال بودم. حس میکنم یه احمقم.و ته حرفش تمام ذوقش خاموش شد و طعم گس سرزنش زبونش رو سوزوند. گرچه رفیق همیشگیش از پشت گوشی به حمایت ازش ادامه داد:
- نه استایلز تو احمق نیستی. تو فقط دوسش داری و این با ارزشه. این که خوشحالی خیلی قشنگ و دوست داشتنیه. باور کن هیچی این وسط اشتباه نیست. شماها واقعا برای هم ساخته شدین و هرچی میگذره و حرفاتو میشنوم مطمئن تر میشم.
لبخندی گرم روی لب جفتشون نشست و سکوتی کوتاه بهشون اجازه تنفس داد.پسرک روی تختش نشست و نگاهشو توی اتاق دو خوابهی شیک و مرتب هتل چرخوند:
-خلاصه که الان هم اتاقی هستیم و از شدت ذوق میخوام گریه کنم ولی نمیتونم چون باید پرستیژ خفنمو حفظ کنم که درک فکر نکنه یه پسر جو گیر خل مشنگم.
ته حرفش خندید و دستی به گردنش کشید.-بهبه پس قراره حسابی بهتون خوش بگذره.
جملهی دختر بویی از انحراف میداد و استایلز میتونست لبخند معنادارش رو تصور کنه، اما ترجیح داد نادیدش بگیره:
- خب سفر خوش میگذره. مخصوصا اگه با کراشت بری.
اما مالیا لجبازانه ادامه داد:
-و هم اتاقی باشین!! و جفتتون باهم تنهاااا!
استایلز حس کرد لپاش گرم و سرخ شده و پروانه ها توی دلش با تصوری که توی ذهنش شکل گرفت، شروع به بال بال زدن کردن.
دستی به صورتش کشید و کلافه نق زد:
-بس کن!! نه اونجوری نیست.
اخمای مالیا توهم رفتن و با لحنی پر از شکایت و سرزنش گفت:
- پس احمقی! میخوای فرصت به این خوبی رو از دست بدی؟ فقط تصور کن، دوست پسر آیندت لخت جلوت--استایلز حتی نمیتونست مغز منحرفشو کنترل کنه چه برسه بخ وقتی که کلمات توی گوشش اکو میشدن، پس از شدت شوک گوشیو از صورتش فاصله داد و فریاد زد: نهههه..خفه شو خفه شو خفهه شووو!!!!!
همین موقع درک درحالی که موهاشو با حوله خشک میکرد با بالا تنهی عضلهای برهنهی نمدار و شلوار گرم کنی که پاش بود، از حموم بیرون اومد: خوبی؟ چیزی شده؟
استایلز مات و مبهوت بدون اینکه حتی پلک بزنه به پسر نیمه برهنه زل زد و به زور فکشو که داشت پایین میافتاد جمع کرد.
درک از ریاکشن احمقانهی پسرک چشم عسلی خندش گرفت و وقتی مطمئن شد اتفاق خاصی نیفتاده به سمت ساکش رفت تا یه تیشرت برداره.
در همین بین استایلز بدون جواب دادن به سوالای مالیا تماس رو قطع کرد و آب دهنشو فرو برد: آم..بچه ها گفتن شام رو کنار دریا میخوریم. میخوان استیک و سوسیس کباب کنن.درک یه تیشرت سفید از توی ساک مشکیش درآورد و مشغول پوشیدنش شد: فکر خوبیه. کنار دریا غذا خوردن واقعا میچسبه. باید یه بطری مشروب هم برداریم.
استایلز با تکون دادن سرش حرف پسر رو تایید کرد و مشغول جویدن ناخوناش شد.
YOU ARE READING
Bell Toll
Teen FictionGenre: Omegaverse, Fluff, Romance Couple: Sterek استایلز یه امگای دانشجوی سال چهارمی که همیشه سرش به کار خودشه و سعی میکنه با مشکلات روزمره و اورثینکاش کنار بیاد یکهو میفهمه که از یکی از همکلاسیای آلفاش به طرز عجیبی خوشش اومده و تصمیم میگیره برای او...