part 17

1.1K 279 118
                                    

{Teahyung }

تهیونگ

درحالی‌که متقابلا منو میبوسید دستاشو روی سینه ام تکون میداد و عضلات سفت و محکم و بازوهای قویمو لمس میکرد. انگشتاشو اونقدر پایین برد تا دور آلتم حلقه شدند. محکم فشارش داد و سپس انگشت شستشو سر تاجش کشید تا قطراتی که روی سطحش ترشح شده بودند جمع کنه.

" تاحالا هیچوقت اجازه ندادم یه آلفا خودشو داخلم خالی کنه."

با اشتیاقی که توی چشم ها و رایحه امگاش شعله میکشید و بالم لبی که اثرش روی لب‌هاش باقی مونده بود بهم نگاه کرد. آلتم هنوزم بین دست های مردونه اش قرار داشت و اون با لمس ماهرانه اش پوشونده بودش. وقتی کلماتش توی مغزم ثبت شد گرگ الفام بشدت از ذوق و اشتیاق تکون خورد. حالا حتی بیشتر از قبل میخواستمش، میخواستم خودمو طوری درونش خالی کنم که اصلا قادر به نگه داشتن شیره وجودم نباشه.

انقدر که لا به لای ملافه ها و روی شکم شیش تیکه اش کثیف کاری بشه، انقدر که اگه نیمه شب بلند شد اب از داخل رون های تُپُلش به پایین چکه کنه. و اگه تموم میشد بازم این کارو تکرار میکردم.دستامو زیر باسنش بردم و بلندش کردم. مثل یه پر، سبک بود و مثل گلبرگ رز، نرم و لطیف. درحالی‌که به سمت اتاق خواب میبردمش، نگاهمو خیره بهش نگه داشتم.

میدونستم دقیقا میخوام چطور بکنمش. میدونستم میخوام برای لذت از اون بدن نرم و لطیف با حوصله
پیش برم. روی تخت درازش کردم و سرشو به بالش تکیه دادم. بین پاهاش قرار گرفتم و با زانوهام رون هاشو بقدری باز کردم که آلت غول پیکرم بتونه تا عمق وجودش فرو بره. و درحالی که آلتم از شدت انتظار گز گز میکرد بازوهامو دور زانوهاش قالب کردم و صورتمو نزدیکش بردم.

با اینکه هنوز حسم نکرده بود، به سختی نفس میکشید و الت اونم تحریک شده بود . انگار که این انتظار به خوبی خود رابطه باشه ناخن هاشو تو بازوهام فرو کرد و تو صورتم ناله سر داد.

" منتظرم نذار..."

سر آلتم رو بین لبه های باسنش گذاشتم و به داخل فشار دادم، درحالی‌که داشتم تو اون گرما و رطوبت غرق میشدم فشار مقعدش رو احساس میکردم. از اسلیک امگایی خیس بود و نرم، حتی خیس تر ازدفعه پیش. لمس مقعدش بدون کاندوم فوق العاده ترین حس دنیا بود. تا حالا هیچی مثل این باعث نشده بود احساس مرد بودن کنم.

حتی همه ثروت و قدرت دنیا با این احساس قابل
قیاس نبود. درحالی‌که بیشتر درونش فرو میرفتم و از هر اینچش بیشتر از قبلی لذت میبردم، ناله ای سر دادم که بیشتر به غرش شباهت داشت.

" لعنتی."

اونقدر جلو رفتم که دیگه جایی واسه رفتن نبود. احساس میکردم همه بدنم از خوشی به لرزه افتاده. خیلی خیس بود، خیلی تنگ، خیلی خوب. دیگه هیچوقت نمیتونستم از یه کاندوم استفاده کنم.

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐀𝐍𝐊𝐄𝐑 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now