PART1

85 27 5
                                    

بعد هر پایانی ، آغازی نو وجود داره
و بعد پایان داستان جاشوا و دوهی

داستانی شکل گرفت
که هیچکس انتظارش رو نداشت

________

"میخوای زبونت قطع بشه؟" صداش آروم بود، مثل آرامش مرگبار یک مار کبری پیش از حمله. نگاهش، دو تیغه‌یِ تیزی بود که به اعماق وجود مرد نفوذ میکرد.

تو اون انبار سرد که به صندلی بسته شده بود، عرق  پیشونیش رو به طور کامل پوشوند و قلبش چنان تند میزد که انگار میخواست از قفسه‌ی سینه اش بیرون بزنه.

با تلاش تمام لب‌های خشکش رو تکون داد: "تو..نمیتونی   این کارو بکنی..." صدایش لرزون بود و همین ترس کافی بود تا مرد مقابلش رو به خنده در بیاره و دندون‌های سفیدش در  تاریکی انبار برق خاصی بزنند "نمی‌تونم؟"

با انگشت اشاره‌اش به چاقوی تیزی که روی میز جلویش برق میزد، اشاره کرد. "اینو میبینی؟"

خندید و با گرفتن چاقو بین انگشتاش و حرکت دادنش روی پیشونیِ عرق کرده اون مرد با کنایه ادامه داد:

"این چاقو کارشو خیلی خوب بلده..تو هم اگه نمیخوای با دردش آشنا بشی، بهتره اطلاعاتی که ازت میخوام رو بهم بدی."

مرد اسیر با وحشت به چاقو خیره شد. نفس‌هاش کوتاه و سریع شده بودند و هر لحظه انتظار داشت تیغه‌ی سرد چاقو پوستش رو ببره، اما با حرفی که جاشوا بهش زد، سریع نگاهش رو به سمت اون برگدوند.

"حالا، یک بار دیگه ازت میپرسم
پارک کجاست؟"

مردی که به صندلی بسته شده بود، وحشت‌زده به چشمایِ قهوه ایِ  اون خیره شد.

لرزش تمام وجودش رو فرا گرفته بود. اما همچنان تا آخرین لحظه سعی میکرد مقاومت کنه. به همین خاطر با پوزخندی که بیشتر به یه لبخند وحشتزده شباهت داشت، جواب داد: " برید به جهنم ! دهنم باز نمیشه  و حتی یک کلمه هم از من نمیشنوید!"

در ابتدا، جاشوآ خونسردی خود رو حفظ کرد. اما ناگهان، خنده‌ای سرد و بیمارگونه بر لبانش نشست و صندلیی که مرد به اون بسته شده بود رو با یک لگد به زمین کوبید تا صدای گوش‌خراش برخورد صندلی با زمین  ، سکوت تو اون انبار رو بشکنه.

همونطور که دستاش رو تو جیبش فرو کرده بود خونسرد به مردی که از شدت درد ناله میکرد نگاه انداخت و بعد رو به افرادش گفت:

"بیشتر برنجونیدش تا به حرف بیاد"

از انباری که بوی  آهن میداد، خارج شد و اون مرد زخمی که ناله‌هاش کل فضای سنگین انبار رو پر کرده بود، تنها گذاشت.

این بود همون چهره وحشی جاشوآ ؛ چهره‌ای بی‌رحم و سنگدل که حتی خودش رو هم شگفتزده میکرد.

"سریع منو برسون خونه"

"چشم آقای هونگ"

سوار ماشین مخصوصش شد
و در حالی که نم بارون آروم آروم به شیشه ماشین میکوبید ، ناگهان زنگ گوشیش به صدا دراومد و اون با یک آه عمیق، گوشی رو به گوشش نزدیک کرد و با خستگی و بی‌حوصلگی که در صداش موج میزد. جواب داد:"الو؟"

"هیونگ! یه خبر بد دارم و یه خبر خوب "

جاشوآ با بی‌حوصلگی ابرویی بالا انداخت
"حرف بزن جهیون، وقت ندارم."

" خدایا! چرا اینقدر برادر بزرگم آدم برفیه!؟"

" قطع میکنم الان..."

با خونسردی بیشتری گفت
که جهیون سریع جواب داد:

"صبر کن!! خیلی خب در واقع قراره به کره برگردم."

"خب.. خبر خوب چیه؟"

جهیون با ناباوری پرسید:
"تو الان ریدی بم؟"

جاشوآ چشماش رو تو حدقه چرخوند و با بی حوصلگی گفت: "عالیه حالا بگو خبر بد چیه."

"قراره پدربزرگ هم از کانادا برگرده."

جاشوآ با نفرت زیر لب زمزمه کرد: "لعنتی..." و بدون اینکه منتظر پاسخی از جهیون بمونه، تماس رو سریع قطع کرد. در واقع هیچ چیز نمیتونست به اندازه این خبر اعصابش رو به هم بریزه!

~~~

در راهرو طولانی شرکت هونگ، که تنها پوشش ظاهری برای امپراتوری مخوف باند مافیایی بود، قدم میزد. کارمندان، با سرهای خمیده و نگاه‌های پر از ترس و احترام، از کنارش میگذشتند؛ اما اون، با بی‌تفاوتی از کنارشون میگذشت و راهش رو به سمت دفترش میگرفت.

به دفتر کارش که رسید.
با حرکتی سریع، کت گرون‌قیمتش رو روی مبل چرمی پرت کرد. روی صندلی چرخدار چرمی نشست، یقه پیراهنش رو شل کرد، موهای کوتاهش رو با انگشتاش کنار زد، و در حالی که نگاهش رو روی برگه‌های مقابلش ثابت نگه میداشت

با صدای تق‌تق آرومی، دستگیره در چرخید و ساموئل، دستیار جوون، با تعظیمی کوتاه وارد دفتر شد. "آقای هونگ، یک متقاضی جدید برای مصاحبه اومدند"

جاشوآ بدون اینکه سرش رو از روی برگه‌ها برداره، بی‌تفاوت سر تکون داد و به ساموئل اجازه داد تا فرد جدید رو به داخل هدایت کنه

صدای قدم‌های آروم روی پارکت، سکوت اتاق رو  شکست. جاشوآ سرانجام سرش رو از روی برگه‌ها برداشت و نگاهش رو به سمت در دوخت.

یه مرد جوون با ظاهری آراسته و قد بلند که استرس در چشماش  هویدا بود. جاشوآ برگه‌ها رو کنار گذاشت و با خودکاری که بین انگشتانش میچرید، برای مدتی به مرد رو به روش خیزه شد، تا اینکه بالاخره با صدایی لرزون گفت: "س..سلام آقای هونگ.... من لی سوکمین هستم. امیدوارم برای این موقعیت شغلی مناسب باشم..."

♡........

Blondie | SeoksooWhere stories live. Discover now