PART8

37 23 13
                                    

~~~
(فلش بک)

"اینکه همچین ساعتی و همچین روزی اومدی پیشم، مشخص میکنه که موضوعه‌...
خیلی مهمیه؟"

ونوو گفت و بعد دفترچه و خودکارش رو در دست گرفت و منتظر شد تا جاشوآ حرفای تو دلش رو بزنه.

جاشوا هم نفس عمیقی کشید، به چشمای گربه ای ونوو خیره شد و بعد از هزاران فکر و ترید گفت: "من... من نمی‌دونم از کجا شروع کنم. همه چیز داره خیلی برام گیج‌کننده و مبهم میشه ،احساس میکنم... دارم دیوونه میشم."

ونوو با حالت درک سر تکون داد‌
"طبیعیه همه این مرحله رو تو زندگی میگذرونن، مخصوصا تو که شرکت داری،رئیس یه باندی، خونوادت یه تختشون کمه و در عین حال سعی داری پدر خوبی برای پسرت باشی ولی خب..."

برای لحظه ای به چشمای عصبیِ جاشوآ خیره شد و بعد ادامه داد:

"ترجیح میدم چیزی نگم، به هر حال من اینجا هستم تا بهت گوش کنم."

جاشوا سرش رو آروم تکون داد و بعد شروع به صحبت کرد"مدتیه که احساس میکنم ...دارم به حالت قبلیم بر میگردم..یعنی..موقع هایی که...
قبل از اینکه با دوهی آشنا بشم...میدونی"

مدتی مکث کرد و بعد صراحتا گفت:
"حس میکنم دارم گی برمیگردم"

ونوو با شنیدن این جمله، قلمش رو روی کاغذ گذاشت و به چهره آشفته‌ی جاشوا خیره شد. سکوت سنگینی بینشون حاکم شد، گویی هر دو در تلاش بودند تا معنای این کلمات رو درک کنند.

پس از چند لحظه، ونوو به صندلیش تکیه داد و با صدایی آرام و دلداری‌دهنده ای گفت: "جاشوا، این احساسات خیلی هم غیرعادی نیست."

"تو متوجه نیستی چی دارم میگم ونوو..
قبل از ازدواج با دوهی، من با هزارتا پسر خوابیدم! وقتی با دوهی آشنا شدم و عاشقش شدم، فکر کردم ازدواج و تشکیل خونواده ممکنه همه چیز رو برای همیشه تغییر بده.فکر میکردم حالا کاملا استریتم و گرایش قبلیم به همجنس خودم فقط یک توهم و بیماری بود! اما حالا که اون نیست..حالا که دوهی فوت کرده.. دوباره احساسات قدیمیم دارن برمیگردن..چرا که یه مرد جدیدی وارد زندگیم شده و من جذبش شدم. انگار بخشی از دوهی رو دارم تو اون میبینم، اما می‌ دونم که این درست نیست.نه به خاطره مسائل دینی یا فرهنگی یا هزارتا کوفت و زهر مار دیگه! نه! من یه پسر دارم که باید مراقبش باشم و از طرفی دوهی عشق زندگیم بود...
نمیتونم یه نفر دیگه رو جایگزینش کنم.. احساس گناه و سردرگمی شدیدی دارم."

ونوو با دقت به صحبت‌های جاشوا گوش داد.
اون به خوبی میدونست که مرد مقابلش در یک کشمکش درونی شدید به سر میبره، به همین خاطر بعد از یاداشت کردن تمام حرفاش گفت:

Blondie | SeoksooWhere stories live. Discover now