PART10

30 21 8
                                    

جاشوآ

ناگهان دستش رو روی دهنش قرار داد و با اکراه گفت: "وای، دهنم مزه سیگار گرفت."

سریع به سمت دستشویی رفت و چند بار با آب سرد غر غر کرد که من به این کارش خندیدم و گفتم: "از آب دهنم خوشت نیومد؟"

وقتی برگشت، با دو دستم مانع رفتنش شدم و همونطور که اون رو به خودم میفشردم، آهسته کنار گوشش زمزمه کردم: "بیا بریم سراغ کار اصلی‌"

"من علاقه ای به تو ندارم جاشوآ،لطفا منو تنها بذار هر بار داری منو از اومدن به اینجا پشیمون میکنی!"

با شنیدن این حرف، اخم‌ هام عمیق‌تر شد و نگاه عصبیم رو به اون دوختم.

اون هم آب دهنش رو به سختی قورت داد و من با لحنی خشن فریاد زدم: "چرا از من میترسی؟ تا حالا بهت آسیبی رسوندم؟ تو باید شکرگزارم باشی که زنده‌ای!وگرنه همون روز اول مرده بودی!"

سعی کرد از من فاصله بگیره،اما من
چونه‌اش رو محکم بین انگشتام گرفتم و با صدایی خشن‌تر ادامه دادم: "باید از من خوشت بیاید، فهمیدی؟ تو هیچ انتخاب دیگه ای نداری!"

"باشه فقط ولم کن."

چونه‌اش رو آزاد کردم و با خشم از اتاق بیرون زدم، حتی متوجه نبودم که لباس تنم نیست و برهنه تا کمر تو خونه پرسه میزنم.

از پله‌ها پایین دویدم که همون لحظه نگاهم به اون پیرمرد افتاد که تو سالن نشسته بود و به ورنون حرف‌های چرت میزد. با قدم‌های تند به سمتش رفتم و یقه‌اش رو محکم در بین مشتام گرفتم و با صدایی خشمگین فریاد زدم:

"خوب گوش کن پیرمرد نجس، فقط چون دوهی خیلی مهربون بود و قبل مرگش ازم خواهش کرده بود کاریت نداشته باشم تا الان به تو دست نزدم و اجازه دادم تو این خونه نفس بکشی! اما اگه حتی به ذهنت خطور کنه که به سوکمین یا جاستین آسیبی برسونی، قسم میخورم هر چی گلوله دارم تو سرت خالی کنم، فهمیدی نجاست عوضی؟"

حرف آخرم رو با قاطعیت گفتم و با همون خشونت یقش رو آزاد کردم.

نگاه تند و تیزم رو به ورنون انداختم و اینبار با لحنی ملایم گفتم:

"از فردا به مربی جاستین زنگ میزنی و بهش میگی برگرده سر کار ،نمیخوام حتی یه دقیقه کنار این آشغال بمونه تا دوباره سرش رو با حرفای مزخرف پر کنه "

"بله اقای هونگ"

به سمتم سر خم کرد و من بی تفاوت دوباره از پله ها به سمت اتاقم برگشتم...

Blondie | SeoksooWhere stories live. Discover now