PART3

47 25 13
                                    

با لبخند سردی که به اون خدمتکار هدیه کرد، آهسته پرسید: "چی؟ درست نشنیدم."

و خدمتکار هم بعد قورت آبدهنش با لکنت زبان تکرار کرد:"سوکمین ر.رو..کتک زد"

جاشوآ با همون لبخند ترسناکش به چانهی که رنگ از رخسارش پریده بود نگاه انداخت ، و چانهی برای اینکه سریع خودش رو نجات بده گفت:

"آقای هونگ اون کونی میخواس-"

قبل از اینکه بتونه جمله اش رو ادامه بده، جاشوآ با شلیک گلوله‌ای به پای اون، فریاد بلندی  از حلقش ربود.

"قانون اول: کسی حق نداره بدون اجازه من حرفی بزنه."

جاشوآ با نگاهی سرد، چانهی رو برانداز کرد و سپس با صدایی جدی و آروم گفت: "سه ثانیه فرصت داری تا فرار کنی."

"آقای هونگ"
چانهی با ترس و لکنت زبان، نام جاشوآ رو بر زبون اورد. اما جاشوآ بی‌ رحمانه شمارش رو آغاز کرد: "یک..."

چانهی التماس کرد: "نه آقای هونگ! لطفا..." جاشوآ هم بی ‌ تفاوت به التماس‌های اون، به شمارش ادامه داد: "دو..."

چانهی تلاش کرد تا با همون پای خونی  به سمت در حرکت کنه اما در آخر تلاش اون بی نتیجه باقی موند، و جاشوآ با لبخندی شیطانی افزود: "وقت تمام شد، من بُردم."

با خونسردی کامل، ماشه رو کشید و گلوله‌ای به شکم چانهی شلیک کرد. بدن بی جون اون هم روی زمین افتاد و خونش مثل رودخونه‌ سرخ، قالی رو کثیف کرد. جاشوا نگاهی به جسد بی حرکت چانهی انداخت و بعد رو به ورنون گفت:

"ببرش بیرون، نمیخوام خون بیشتر از این اینجا رو کثیف کنه."

ورنون سری تکون داد و دستوری که به اون داده شده بود رو اجرا کرد. جاشوا هم بی‌تفاوت، به سمت همون خدمتکار برگشت و پرسید:

"اون حالا کجاست؟"

"همون اتاقی که روبه‌روی اتاق شماست
، آقای هونگ."


جاشوا بدون هیچ حرف اضافه، از پله‌ها بالا رفت و مستقیم به سمت همون اتاق حرکت کرد.

در اتاق رو که باز کرد، سوکمین رو دید،
که روی تخت نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده. جاشوا آروم به سمت اون قدم برداشت و در حالی که به موهای آشفته یِ سوکمین نگاه میکرد، پرسید:

" چیکار کردی؟"

سوکمین سرش رو بلند کرد و ناگهان با چشمایی که از اشک لبریز شده بود گفت:"قسم میخورم که خودش اول ش..."

Blondie | SeoksooWhere stories live. Discover now