با لبخند سردی که به اون خدمتکار هدیه کرد، آهسته پرسید: "چی؟ درست نشنیدم."
و خدمتکار هم بعد قورت آبدهنش با لکنت زبان تکرار کرد:"سوکمین ر.رو..کتک زد"
جاشوآ با همون لبخند ترسناکش به چانهی که رنگ از رخسارش پریده بود نگاه انداخت ، و چانهی برای اینکه سریع خودش رو نجات بده گفت:
"آقای هونگ اون کونی میخواس-"
قبل از اینکه بتونه جمله اش رو ادامه بده، جاشوآ با شلیک گلولهای به پای اون، فریاد بلندی از حلقش ربود.
"قانون اول: کسی حق نداره بدون اجازه من حرفی بزنه."
جاشوآ با نگاهی سرد، چانهی رو برانداز کرد و سپس با صدایی جدی و آروم گفت: "سه ثانیه فرصت داری تا فرار کنی."
"آقای هونگ"
چانهی با ترس و لکنت زبان، نام جاشوآ رو بر زبون اورد. اما جاشوآ بی رحمانه شمارش رو آغاز کرد: "یک..."چانهی التماس کرد: "نه آقای هونگ! لطفا..." جاشوآ هم بی تفاوت به التماسهای اون، به شمارش ادامه داد: "دو..."
چانهی تلاش کرد تا با همون پای خونی به سمت در حرکت کنه اما در آخر تلاش اون بی نتیجه باقی موند، و جاشوآ با لبخندی شیطانی افزود: "وقت تمام شد، من بُردم."
با خونسردی کامل، ماشه رو کشید و گلولهای به شکم چانهی شلیک کرد. بدن بی جون اون هم روی زمین افتاد و خونش مثل رودخونه سرخ، قالی رو کثیف کرد. جاشوا نگاهی به جسد بی حرکت چانهی انداخت و بعد رو به ورنون گفت:
"ببرش بیرون، نمیخوام خون بیشتر از این اینجا رو کثیف کنه."
ورنون سری تکون داد و دستوری که به اون داده شده بود رو اجرا کرد. جاشوا هم بیتفاوت، به سمت همون خدمتکار برگشت و پرسید:
"اون حالا کجاست؟"
"همون اتاقی که روبهروی اتاق شماست
، آقای هونگ."
جاشوا بدون هیچ حرف اضافه، از پلهها بالا رفت و مستقیم به سمت همون اتاق حرکت کرد.در اتاق رو که باز کرد، سوکمین رو دید،
که روی تخت نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده. جاشوا آروم به سمت اون قدم برداشت و در حالی که به موهای آشفته یِ سوکمین نگاه میکرد، پرسید:" چیکار کردی؟"
سوکمین سرش رو بلند کرد و ناگهان با چشمایی که از اشک لبریز شده بود گفت:"قسم میخورم که خودش اول ش..."
YOU ARE READING
Blondie | Seoksoo
Romanceجاشوآ مردی که بعد فوت همسرش ، زندگیش رو بر پایه قوانین سفت و سخت بنا کرد. اما آیا با ورود اون پسر مو طلایی به زندگیش ، حاضره همه چیز رو در لحظه تغییر بده؟ 📎کاپل: سوکسو 📎ژانر: درام، اکشن ، رومنس 📎وضعیت: ....... ❗️Smut 🔝 Joshua نویسنده اصلی: @...