PART4

49 26 19
                                    

با شوک نگاهش کرد که جاشوآ دوباره گفت:

"حوله رو بردار"

نمی دونست چرا دلش میخواست امتحانش کنه پس سعی کرد جدی تر از قبل به نظر برسه.

"زود باش"

سوکمین با شک و تردید آبدهنش رو قورت داد و بعد چند قدم عقب رفت و گفت:


"ببخشید ولی ن‌..نمیتونم "

جاشوآ یه ابرو بالا داد.
"چرا؟ "


" چون این کار زشته "

چشماش رو مثل یه بچه بست و سرش رو پایین نگه داشت ، که همین باعث شد لبخند کمرنگی گوشه لبای جاشوآ شکل بگیره.

همونطور که فکر میکرد..اون زیادی پاک و معصومه، شاید هم کمی خنگ؟

"میتونی بری."

سوکمین با احترام تعظیم کرد و سریع از اتاق خارج شد تا در رو پشت سرش ببنده...

حالا که قرار نبود جاشوآ امروز سر کار بره، پس تصمیم گرفت یه لباس راحتی بپوشه. اون با گام های آروم به سمت کمد رفت و از بین آویزه‌های لباس، یک بلوز مشکی یقه باز و یک شلوار کوتاه رو برگزید و بعد از پوشیدن اونها.

موهایش رو به حالت خاصی مرتب کرد و با چند پاف عطر از اتاق خارج شد و راهش رو به سمت اتاق جاستین گرفت.

مثل همیشه مرتب بود.
اون اصلا اجازه نمیداد خدمتکارا اتاقش رو مرتب کنن بلکه خودش اینکارو میکرد و جاشوآ از این طبعش خوشحال بود ،خوشحال بود که منظم بار اومده بود،دقیقا مثل خودش!

مدتی همونجا ایستاد و بعد خیره شدن به اطراف اتاق، چشمش به عکس دو نفره، خودش و همسرش که به چند سال قبل برمیگشت برخورد کرد‌.

تو این عکس دوهی سر جاستین باردار بود
و اون با خوشحالی بغلش کرده بود و صورتش رو میبوسید..

مدتی به عکس زل زد و چون نمیخواست بیشتر از این یاد گذشته تلخش بیفته ،از اتاق پسرش خارج شد و راهش رو به سمت سالن گرفت.

دستاش رو تو جیب شلوارش قرار داد و همونطور که از پله ها پایین میومد، مستقیما وارد سالن غذاخوری شد و روی جایگاه همیشگیش نشست..

چشمام رو به طور نامحسوس به اطراف چرخوند‌. منتظر بود هر لحظه ببینتش

که اون هم درست سر وقت از اتاقش خارج شد و فورا به سمت آشپزخونه حرکت کرد.

Blondie | SeoksooWhere stories live. Discover now