بیدار شدن توی بغل جفتم عجیب بود. از دیشب تاحالا بوسهی نمیدونم چندمی بود که روی صورتم میذاشت و دیگه داشت شاکیم میکرد: پوست صورتم کند. کم بوس بوسیش کن
خندهی ریزی کرد و از جاش بلند شد و من رو هم بلند کرد:پاشو دست و صورتت رو بشور پوستت برگرده تا بریم مدرسه
-تو هم میای؟
+باید برگردم. نمیتونم تا ابد مخفی بشم. البته که قرار نیست کسی رایحهام رو احساس کند
-مزایای داشتن یک گرگ سلطنتی
خندید و به سمت سرویس رفت:گرگ تو هم خیلی عادی نیست ولی من تاحالا بهت تیکه ننداختم
با صدای بلند جوابش رو دادم تا به گوشش برسه:باید وقتیکه فرصتش رو داشتی استفاده میکردی. الان نهایتا بتونی بابتش گریه کنی
صداش رو نشنیدم و ترجیح دادم از سرویس سالن استفاده کنم که با نامجون روبرو شدم:ببین کی اینجاست!دوست قدیمیای که ناپدید شده
خواستم برم جلو و مثل همیشه گردنش رو بین بازوهام گیر بندازم ولی اون یه قدم عقب رفت و من تازه تونستم رایحهی امگاش رو حس کنم:اوه!متاسفم!اول متوجهش نشدم!نمیخواستم بهت آسیب بزنم
×میدونم!ولی فکر نکنم دیگه بتونیم مثل قبل همدیگر رو لمس کنیم
-میفهمم! اذیت میشی
خواستم از کنارش رد بشم و به دستشویی برم که صدام کرد:جونگکوک!
به سمتش برگشتم و منتظر ادامهی حرفش شدم:من درکت میکنم!میدونی که اوضاعمون شبیه به هم شده!تازه اگر بخوایم عادل باشیم مال من بدتره!
-من هم تو رو تا حدودی درک میکنم!اوضاعت خیلی خراب شده داداش!
خندید:ممنون از همدردیت!خیلی خوشحالم کرد!امیدوارم دیگه نیازی به همدردیت نداشته باشم!
ایندفعه هر دومون با هم قهقهه زدیم و در همون حال هر کسی به سمت خودش رفت. اوصاع نامجون واقعا بدتر بود و امیدوارم فعلا جفتش رو پیدا نکند وگرنه موقعیتش برای هندل کردن خیلی سخت میشه. اون قرار بود لیدر ایندهی پک باشه ولی یه امگا شده و احتمالا دیگه اون گرگ های وحشی قبولش نکنن!
بعد از خوردن صبحانه، به مدرسه رفتیم و تهیونگ ازم خواست دوباره رایحه گذاریش کنم.نمیخواستم ولی "نه" گفتن بهش وقتی اونقدر قشنگ نگاهم میکند سخته. توی کلاس هر کسی یه چرندی میپروند و یکی از بچه ها که فکر میکرد خیلی بامزهاست ولی بیشتر چرک و چندش بود اومد سمت میز من:امروز اون عقب موندهی کلاس کناری رو دیدم!چرا رایحهی تو رو دارد؟رایحهاش هم مثل خودش چندشه؟
همه خندیدن و دوستش ادامهی بحث رو گرفت:تو همیشه خیلی قانونمدار بودی و توی مهمانیهای ما هم نمیومدی!ولی حالا برای خودت یه هرزه گرفتی؟اونم یه آدمی مثل اون؟چطوری میکنیش؟
YOU ARE READING
My alpha
Werewolfمینی فیک:داستان از زبان جونگکوکه. از لحظهی پیدا کردن جفتش تا زمانیکه بالاخره پیوندشون رو قبول میکند ---- نمیدونم یه روزی دلم میخواست اون لب ها رو ببوسم یا نه؟آخه الان هیچ علاقهای بهش نداشتم!حس میکردم باید مزهی تلخی بده!یه تلخ بد! اشک از شدت بد...