همه چیز توی مدرسه خوب بود و روزهای آخر خوبی رو میگذروندیم البته تا قبل از اون جلسهی معارفهی مسخره. حالا کل پک ها و مدرسه میدونستن که گرگ تهیونگ یه آلفای سلطنتیه و اولین ترکش های این قضیه من رو گرفت.
اینکه همیشه با هم بودیم و اون بهم میچسبید دیگه یه چیز عادی نبود و زمزمهها کل مدرسه رو گرفت بود:"جئون جونگکوک زیرخوابِ شخصیِ کیم تهیونگه!هیچ کس جز اون نمیتونه یه سلطنتی رو راضی نگه دارد.کاش من هم میتونستم بچشمش تا بفهمم اون چی دارد که تهیونگ ازش دل نمیکند"
زمزمه ها صداشون زیادی بلند شده بود و حتی اگر گوشم رو هم میگرفتم میتونستم بشنومشون. حالم زیادی خراب بود و تهیونگ خودش رو کنارم انداخت که من ازش فاصله گرفتم:نه!
نمیدونم اون "نه" به تهیونگ بود یا به اون زمزمه ها ولی اون رو شگفت زده کرد:دوباره برگشتیم سر نقطهی قبلی؟
-نمیشنوی درموردمون چی میگن؟
عصبانی شده داد زد:همون چیزهایی نیست که توی هفته های قبل درمورد من میگفتن؟
حق با اون بود. تا قبل از جلسهی معارفه، تمام این حرف ها برعکس بود و اون اعتراضی نداشت. حتی این خودش بود که ازم میخواست رایحهام رو روش بذارم:من به اندازهی تو قوی نیستم!
+وقتی از من دفاع میکردی،به اندازه کافی قوی بودی. ولی الان خودت هم باهاشون هم نظری مگه نه؟
غم و ناامیدی توی چشمهاش نشست ولی فقط نفس عمیقی کشید و رو به تمام اون آشغال هایی کرد که با نگاه های کثیفشون هدفمون گرفته بودن:جونگکوک جفت منه!اگر کسی حرف دهنش رو نفهمه، نمیتونم از دست آلفای سلطنتی نجاتش بدم!
سلطه و حرف های تهیونگ لرزی به تنشون انداخت و حتی رایحهی ترسیدهی آلفاها توی هوا پخش شد. با اینکه به تهیونگ نمیومد که همچین قدرتی داشته باشه ولی گرگش واقعا خطرناک بود.یه قاتل بالقوه که برای فرمانروایی بدنیا اومده.اون حتی از لحن آلفاییش استفاده هم نکرده بود و ما الان اینجا بودیم و مطمئنا هیچکس نمیخواست با اون گرگ خطرناک روبرو بشه.
آلفای سلطنتی خیلی آرام وارد بیشهی خون خالصم شد و لیسی به گردنش زد و خون خالص با اینکه وانمود میکرد تحت تاثیرش قرار نگرفته ولی از اون لیس خوشش اومده بود.اون دوتا گرگ کلا توی یه دنیای دیگه سیر میکردن و دغدغه های دنیای ما رو به چپشون گرفته بودن.
تهیونگ هم بعد از دیدن اون نمایش مضحک توی سرش به سمتم اومد ولی من فقط نادیدهاش گرفتم و ازش رد شدم:آخه تقصیر من چیه؟
ادای گریه درآورد و یه شوک به مدرسه وارد کرد ولی من اهمیت ندادم. الان فقط تنهایی میخواستم و خشم رد شدنش توسط من،دامن بچه ها رو گرفت چون اون به سمتشون غرشی به معنیه "تقصیر شماست که جفتم رفت"کرد و همه یه دور دیگه لرزیدن و امگاها از حال رفتن.
YOU ARE READING
My alpha
Werewolfمینی فیک:داستان از زبان جونگکوکه. از لحظهی پیدا کردن جفتش تا زمانیکه بالاخره پیوندشون رو قبول میکند ---- نمیدونم یه روزی دلم میخواست اون لب ها رو ببوسم یا نه؟آخه الان هیچ علاقهای بهش نداشتم!حس میکردم باید مزهی تلخی بده!یه تلخ بد! اشک از شدت بد...