1

45 2 0
                                    



کلر از پشت تلفن داد زد: "کستیل نیا! اينا میخوان بکشنت!"

يکی از دزدها محکم تو دهنش کوبید و کلر جیغ زد.
کس از پشت تلفن گفت:
"هی! کوچکترين بلايی سرش بیاد کاری میکنم که هر روز آرزوی شکنجه جهنمو داشته باشی تا شکنجه توسط من!"

کس بالاخره ورودی انبار زیرزمینی رو پیدا کرد و در رو شکست.
سر دسته گروگان گیرا گفت: "پس فرشته مون اومد. حالا میتونیم شروع کنیم."

کس جلو اومد و کلر رو گرفت و پشت سر خودش کشید: "چی میخواين؟"

گروگان گیر گفت:"فکر کردی راحت میتونی زندگی کنی در حالی که بدون اجازه ی ما دين رو از جهنم کشیدی بیرون؟"

کس: "اين مربوط به شما نیست که کی بايد کجا باشه."

گروگان گیر گفت:" ولی انجام مجازات تو دست ماست!"
برگشت سمت يکی ديگه و گفت:"شروع کن."

و لحظه ای بعد کس از درد فرياد زد چون يک شیطان از گوشه انبار طلسمی روی دیوار با خون رو فعال کرده بود.
کلر جیغ زد:" چه کار میکنین باهاش!"

گروگان گیر:" چیزی نیست يه طلسم ساده بود تا گريسش آلوده شه."

کس از درد رو زانوش افتاد، به سختی از بین نفس هاش گفت:"شما ها هر کاری بکنید قدرت بهشت کم نمیشه. حتی با کشتن يه فرشته مثل من!"

گرگان گیر:"کی گفت میخوايم راحت بکشیمت و تموم شه؟"

کس دستش رو روی دست کلر گذاشت و با هم به جلوی در بانکر تله پورت شدن. در حالی که هنوز درد تو صداش بود گفت: "برو پیش دين و سم من کار دارم."

کلر به بارونیش چنگ زد:"بايد ديوونه باشم با اين وضع بذارم راحت بری. بیا بريم تو!"

کس تا اومد مخالفتی کنه ، کلر کشیدش سمت در و در زد.

کس: "داشتم میوفتادم. جوون ها اين طوری راه میرن؟"

کلر با يه خنده ی نصفه میخواست جواب بده که در بانکر باز شد. دین در چهار چوب بود: "شما دو تا اين جا چکار میکنید؟"

قبل اين که کس شروع کنه به حرف زدن کلر همراه با خودش اون رو داخل بانکر کشید: "داستانش زياده اول بايد اينو يه جا بند کنیم."

کس يه لحظه رو پاش تلو تلو خورد. دین اخمی کرد و بازوش رو گرفت.

کلر هم به نزديک تر شد تا اگر لازم بود ، کمکش کنه. دین با دقت به صورت کس نگاه کرد:"چی شده؟"

کس: "چیزی نیست ... سرم گیج رفت. جای نگرانی نیست."

همه با هم تو کتابخانه نشستن. دين و سم به داستان گروگان گیری که کلر تعریف میکرد گوش دادند.

Remaining Opportunities Where stories live. Discover now