کلر از پشت تلفن داد زد: "کستیل نیا! اينا میخوان بکشنت!"يکی از دزدها محکم تو دهنش کوبید و کلر جیغ زد.
کس از پشت تلفن گفت:
"هی! کوچکترين بلايی سرش بیاد کاری میکنم که هر روز آرزوی شکنجه جهنمو داشته باشی تا شکنجه توسط من!"کس بالاخره ورودی انبار زیرزمینی رو پیدا کرد و در رو شکست.
سر دسته گروگان گیرا گفت: "پس فرشته مون اومد. حالا میتونیم شروع کنیم."کس جلو اومد و کلر رو گرفت و پشت سر خودش کشید: "چی میخواين؟"
گروگان گیر گفت:"فکر کردی راحت میتونی زندگی کنی در حالی که بدون اجازه ی ما دين رو از جهنم کشیدی بیرون؟"
کس: "اين مربوط به شما نیست که کی بايد کجا باشه."
گروگان گیر گفت:" ولی انجام مجازات تو دست ماست!"
برگشت سمت يکی ديگه و گفت:"شروع کن."و لحظه ای بعد کس از درد فرياد زد چون يک شیطان از گوشه انبار طلسمی روی دیوار با خون رو فعال کرده بود.
کلر جیغ زد:" چه کار میکنین باهاش!"گروگان گیر:" چیزی نیست يه طلسم ساده بود تا گريسش آلوده شه."
کس از درد رو زانوش افتاد، به سختی از بین نفس هاش گفت:"شما ها هر کاری بکنید قدرت بهشت کم نمیشه. حتی با کشتن يه فرشته مثل من!"
گرگان گیر:"کی گفت میخوايم راحت بکشیمت و تموم شه؟"
کس دستش رو روی دست کلر گذاشت و با هم به جلوی در بانکر تله پورت شدن. در حالی که هنوز درد تو صداش بود گفت: "برو پیش دين و سم من کار دارم."کلر به بارونیش چنگ زد:"بايد ديوونه باشم با اين وضع بذارم راحت بری. بیا بريم تو!"
کس تا اومد مخالفتی کنه ، کلر کشیدش سمت در و در زد.
کس: "داشتم میوفتادم. جوون ها اين طوری راه میرن؟"
کلر با يه خنده ی نصفه میخواست جواب بده که در بانکر باز شد. دین در چهار چوب بود: "شما دو تا اين جا چکار میکنید؟"
قبل اين که کس شروع کنه به حرف زدن کلر همراه با خودش اون رو داخل بانکر کشید: "داستانش زياده اول بايد اينو يه جا بند کنیم."
کس يه لحظه رو پاش تلو تلو خورد. دین اخمی کرد و بازوش رو گرفت.
کلر هم به نزديک تر شد تا اگر لازم بود ، کمکش کنه. دین با دقت به صورت کس نگاه کرد:"چی شده؟"
کس: "چیزی نیست ... سرم گیج رفت. جای نگرانی نیست."
همه با هم تو کتابخانه نشستن. دين و سم به داستان گروگان گیری که کلر تعریف میکرد گوش دادند.
YOU ARE READING
Remaining Opportunities
Fanfictionکستیل ناخواسته درگیر نقشه شوم گروهی فرشته و شکارچی سرکش شد که قصد دارن به روش خودشون، نظم سابق را به دنیا بازگردانند. دین ، سم و کلر سعی میکنن تا کستیل رو قبل از اینکه خیلی دیر بشود نجات بدهند. این داستان ۲۰۱۷ توسط دوست خوبم EVER نوشته و تمام شده...