چند روزی بود که همه چیز توی بانکر ظاهراً آروم پیش میرفت، ولی واقعاً اونطور که به نظر میرسید نبود. کلر از موندن در اون بانکر زیر زمینی خسته شده بود. روز قبل خیلی جدی به کستیل گفته بود که دیگه اینجا رو نمیتونه تحمل کنه و دلش میخواد برگرده پیش جودی. اما کستیل محکم مخالفت کرد که کلر هم دیگه بیخیال بحث کردن شد. از اون به بعد، کلر کمتر با با کس حرف میزد؛ انگار ازش دلخور بود.
دین که با دقت مراقب جفتشون بود، میفهمید که اوضاع بینشون خیلی سرد شده. از سمتی دیگه، هنوز هیچکس حتی جرأت نکرده بود بحث باک رو پیش بکشه و از کستیل چیزی در موردش بپرسه. دین مدتها بود که به ماجرای باک شک کرده بود؛ میدونست که کستیل یه چیزهایی رو از همه قایم کرده، ولی نمیدونست چطور باید وادارش کنه تا حرف بزنه.
شب همهجا توی سکوت فرو رفته بود. دین توی اتاق جنگ نشسته بود و در فکر بود. نمیتونست روی کیسی که میخوند تمرکز کنه. هنوز تردید داشت با کس در مورد سوالاتش حرف بزنه. اما بالاخره تصمیم گرفت پیش کس بره. با خودش گفت شاید وقتش رسیده که مستقیم ازش بپرسه قضیه باک چیه و اصلاً چرا انقدر محافظهکاری میکنه. دین میدونست که برای کمک به کلر و بیرون کشیدن همه از این وضعیت، باید این راز لعنتی رو بفهمه.
دین لپتاپش رو برداشت و داشت میرفت سمت اتاق کستیل که یهو سم از سمت دیگه ی کتاب خونه صداش زد.
سم: "داری میری پیش کستیل؟"
دین: "آره، این مدت خیلی خیلی پکره، معلومه یه چیزی اذیتش میکنه."
سم سری تکون داد: "منم متوجه شدم."
دین: "هنوز خبری از باک نیست. انگار آب شده رفته تو زمین. هنوزم نمیدونیم آخرین بار چی به کس گفته. اصلا حس خوبی ندارم سم."
سم یه نفس عمیق کشید و دستشو تو موهاش فرو کرد: "کس خیلی حساس شده. به خاطر کلر خیلی حالش گرفته بود."
دین: "دقیقاً. واسه همینه که نمیخوام زیاد بهش فشار بیاریم. باید یه کم جریان بینشون عادی بشه، بعد شاید بتونیم حرف بزنیم."
سم سری تکون داد و گفت: "اون لپتاپ چیه دستت؟"
دین: "برای کس! قراره با یه چیز جدید آشناش کنم."
سم: "مثل اون تابلوعه؟"
دین لبخند گشادی زد: "خب! آره دیگه! دوستش داشت! تازه من تو چندتا مقاله درمان کابوس خوندم که خیلی خوبه فضای مکان خواب رو آرامشبخش کنیم! تا حالا اتاق کس رو دیدی؟ مثل زندان انفرادی میمونه! تاریک و خاکستری."
YOU ARE READING
Remaining Opportunities
Fanfictionکستیل ناخواسته درگیر نقشه شوم گروهی فرشته و شکارچی سرکش شد که قصد دارن به روش خودشون، نظم سابق را به دنیا بازگردانند. دین ، سم و کلر سعی میکنن تا کستیل رو قبل از اینکه خیلی دیر بشود نجات بدهند. این داستان ۲۰۱۷ توسط دوست خوبم EVER نوشته و تمام شده...