دین و سم خیره به اولیندا مونده بودن. هنوز منتظر توضیح بودن.
اولیندا: "گفته بود ممکنه نتونه خودش بهتون بگه!"
دین به سختی خشمش رو کنترل میکرد: "میشه یکی بگه اینجا چه خبره؟!"
کراولی زودتر شروع کرد به حرف زدن: "خوب، بهتره اول بگید چی میدونید تا بدونیم از کجا باید تعریف کنیم."
دین بدجوری عصبی بود و میخواست دعوا را شروع کنه که سم دستش را بالا آورد و جلوش رو گرفت.
سم: "خب! خب! صبر کنید! ... ما فقط تا این حد میدونیم که کس صبح به ما زنگ زد و گفت داره میره پیش باک. ما هم ردش رو زدیم و به اینجا رسیدیم... شما چی میدونید؟"
کراولی سری تکان داد ، حرفی نزد ولی اولیندا شروع به حرف زدن کرد.
اولیندا: "کستیل دیشب به من و کراولی پیام داد و نقشهش رو بهمون گفت"
دین: "دیشب؟؟ گفتی دیشب؟... اما ما فکر میکردیم... اون صبح رفته."
اولیندا سری تکان داد: "نه. اون دیشب این کار رو کرد. البته آقای کراولی دوست نداشت کمکی کنه."
کراولی چشمی نازک کرد: "هنوزم نمیدونم چرا باید اصلا خودم رو قاطی مشکلات شما کنم؟"
دین که یک لحظه ترسیده بود، پرسید: "چی راضیت کرد کرد؟ با معامله کردی؟؟"
کراولی: "کوتاه بیا بابا! خیلی وقته از معاملهبازیهامون گذشته."
سم: "پس چرا کمک میکنی؟"
اولیندا: "کستیل براش توضیح داد که چقدر این نافرمانی شیاطین تاثیر سو داره و باعث میشه کراولی رو راحت از این به بعد نادیده بگیرن! حداقل بهتره به سزای عملشون برسن."
کراولی: "نمیخوام اعتراف کنم حق داره ولی نقطه نظر جالب توجهی داشت."
اولیندا دوباره شروع کرد به توضیح دادن: "اولین قسمت این بود که محلی که جاسوسهای باک هستن رو شناسایی کنیم. به دو تا محل رسیدیم ولی مثل اینکه اولین جا درست بود. گفت صبح از همین جا به شما زنگ میزنه و باهاتون صحبت میکنه. نقشهش این بود که خودش رو به جاسوس تسلیم کنه و بگه ببرنش پیش باک که مثل اینکه تا اینجا درست پیش رفته."
دین داد زد: " تا اینجا درست پیش رفته؟ خوب شد گفتی! الان کس رو دو دستی تحویل دادین بعد میگی همه چی درست پیش رفته؟"
اولیندا: "ما طبق نقشه کستیل پیش رفتیم."
دین: "اون هر نقشهای بکشه که نباید عملی بشه! اون عقلش رو از دست داده!"
YOU ARE READING
Remaining Opportunities
Fanfictionکستیل ناخواسته درگیر نقشه شوم گروهی فرشته و شکارچی سرکش شد که قصد دارن به روش خودشون، نظم سابق را به دنیا بازگردانند. دین ، سم و کلر سعی میکنن تا کستیل رو قبل از اینکه خیلی دیر بشود نجات بدهند. این داستان ۲۰۱۷ توسط دوست خوبم EVER نوشته و تمام شده...