13: شکاف عمیق

138 62 56
                                    

***

دو ساعتی میشد که کنار ساحل ایستاده بودیم.
سایه‌های بلند درختان، ساحل رو پوشونده بود، باد شدید میوزید، آفتاب کم کم غروب میکرد و هنوز هیچ خبری از دوست سونگچول نبود.

نکنه سر کارمون گذاشته؟

-همین چند دقیقه پیش بهم زنگ زد، گفت اینجا منتظرم بمونید، نمیدونم چرا اینقدر دیر کرد.

سونگچول گفت و من در حالی که دست به سینه ایستاده بودم و حرکت امواج رو تماشا میکردم خونسرد پاسخ دادم:

-سونگچول، ما دو ساعته منتظریم

سونگچول نفسش رو با صدا بیرون داد و بعد گوشیش رو از تو جیبش در اورد.

-صبر کن بذار بهش زنگ بزنم.

خواست با شمارش تماس بگیره که همون لحظه
صدای مهیجی از دور شنیده شد و توجهمون رو به خودش جلب کرد.

یک ماشین اسپرت با رنگ قرمز براق ، با سرعت به سمتمون نزدیک شد و صدای موتورش به قدری گوش‌خراش بود که ناچار شدیم دست‌هامون رو محکم روی گوش‌هامون بذاریم‌‌.

این دیگه کدوم نفهم و دیوونه ای بود!

ماشین با ترمز ناگهانی جلومون ایستاد.
در باز شد و یک مرد قد بلند جوون با موهای کوتاه و عینک آفتابی و پوستی برونزه از اون بیرون پرید.


Hello Bitches!-

خندید و با قدم های بلند به سمت ما نزدیک شد ،عینک آفتبی رو از روی چشماش برداشت و بدون اینکه محلت بده، سونگچول رو محکم در آغوش گرفت.

-چقدر بزرگ شدی تو مرد!
-نه به بزرگی تو!

مینگیو خندید و سریع سونگچول رو رها کرد و بعد با یه لبخند دندون نما به سمت من برگشت.

- جونگهانی درست؟ سونگچول خیلی راجبت با من صحبت کرد! من مینگیوام، اصالتا کره ایم و خیلی خوشبختم.

دستش رو به سمت من دراز کرد، من هم
دستش رو آروم فشردم و یه لبخند تصنعی و کوتاه تحویلش دادم.

یه جورایی بامزه به نظر میومد،
ولی خب من نمیتونستم در برخورد اول صمیمی برخورد کنم.

بعد از کلی احوالپرسی از سونگچول ، مینگیو بالاخره به سمت ماشینش اشاره کرد و رو به ما گفت:

-خب، بچه‌ها، آماده‌اید که
بریم خونه جدیدتون رو ببینیم؟

سونگچول با لبخند سرش رو تکان داد، من هم تظاهر کردم که برای سوار شدن تو ماشین خیلی هیجان زدم، در صورتی که اصلا نبودم..

RandomWhere stories live. Discover now