15:حلقه ازدواج

140 62 70
                                    


قبلاً تصور میکردم که روابط موفق، الگویی واحد و مشخص دارند و برای دستیابی به یک رابطه موفق، باید از معیارهای که بقیه تایین کردن پیروی کنیم تا خوشبخت باشیم...

اما حالا یه چیزی رو به خوبی درک کردم.
ما لازم نیست مثل بقیه رفتار کنیم تا ثابت بشه که همدیگه رو دوست داریم


چون به سادگی
آدما متفاوتن..

آدما زندگی متفاوتی دارند
که با دیگری قابل مقایسه نیست.

همونطور که رنگین‌کمون از هفت رنگ‌ متفاوت تشکیل شده، روابط هم می‌تونند به هزاران شکل مختلف شکوفا بشند

اینکه یک رابطه موفق به چه معناست برای هر زوجی متفاوته. اما مهم‌ترین چیز، پیدا کردن
زبان مشترک و ایجاد حس خوشبختیه

که من در کنار سونگچول لحظه به لحظه اش رو تجربه میکنم.

زبونم رو از دهنش خارج کردم و به اون اجازه تا بوسه‌های نرم و مرطوب اطراف خط فک و گردنم قرار بده، در حالی که بدنای برهنه‌مون در وان آب گرم خیس میشد و آهسته به هم برخورد میکرد.

دقیقا مثل دیشب نمیتونستم با غریزم ارتباط درستی بگیرم و فقط احساس بیگانگی و عدم تطابق میکردم.

به همین خاطر از سونگچول فاصله گرفتم و با بی حوصلگی گفتم:

-خیلی خب کافیه

تو بغل سونگچول نشستم، سرم رو روی شونه اش قرار دادم و با فرستادن موهای خیسم پشت گوشم گفتم:

-عجیب نیست که بعضیا هر روز سکس میکنند؟
خیلی خسته کننده نیست؟

سونگچول به نشونه ندونستن شونه ای بالا انداخت.

-من فکر کردم بعد سکس دیشبمون
دوباره بخوای انجامش بدیم

-نه گور بابای سکس، من فقط بوسیدن و بغل کردن تو رو میخوام

به گونه اش بوسه زدم، اون هم لبخند مهربونی زد و قبل از اینکه فرصت کنه متقابلا من رو ببوسه، جلوی دهنش رو گرفتم و پرسیدم:

-دیشب، وقتی از خواب بیدار شدم، تو رو دیدم که با مینگیو مشغول صحبت تلفنی بودی. اتفاقی هم بخشی از مکالمت رو شنیدم که بهش میگفتی؛ 'باید هر چه زودتر این کار رو انجام بدم'. چیزی شده؟

مضطرب ابروهاش رو در هم کشید انگار که سوالم اون رو غافلگیر کرده بود و بعد از چند لحظه سکوت گفت:

- آها آره! هیچی.. چیز خاصی نیست...
یه موضوعه که مربوط به کارمه و من از مینگیو کمک خواستم، همین

RandomOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz