chapter two

24 6 2
                                    


جی هو سرش رو روی میزگذاشته بود وداشت به اتفاقات دیشب فکرمیکرد. معلمشون به خاطر خستگی زیاد بچه ها یه استراحت دودقیقه ای داده بود و اون ترجیح داد که مثل همیشه فقط سرش بزاره رو میز تا اینکه مثل هم کلاسی هاش وراجی کنه.
سرش رو چرخوند ونگاهش رو به دختری که کنارش نشسته بود داد.  بادیدن چهره ی ناراحت دختر به فکرفرو رفت.
"آروم تر از اون چیزی که فکر میکردم هست.حدس میزدم مثل بقیه دخترای کلاس وراج و رو مخ باشه ولی همیشه تو خودشه...اما چرا؟ هم مادر خوبی داره، خوشگله و تقریبا کل کلاس میخوان باهاش دوست بشن"
بیخیال پوفی کشید و پیش خودش گفت بهترکه کم حرفه،اصلا حوصله ی آدمای پرحرف و وراج رو ندارم.

بلاخره کلاس تموم شد و تایم ناهار فرا رسید.
به آرومی توی راهرو قدم میزد که صدای عجیبی توی کلاس توجهش رو جلب کرد. طبیعتا کلاس توی تایم ناهار باید خالی باشه! گوش هاش رو تیز کرد و سعی کرد بفهمه صدا متعلق به چه کسیه. باشنیدن قهقهه ها وجیغ های آروم فهمید که قلدر های مدرسه باز یه نفر رو تنها گیر آوردن.
زیر لب زمزمه کرد:
~بیخیال به من چه..هرکی مشکل داره خودش حل کنه
و رفت سمت سلف.
همین که دومین قدم رو برداشت صدای آشنایی به گوشش خورد:
~ولم کنید عوضی ها مگه من چیکارتون کردم؟
•زمانی که به جای اینکه بیای کنار من بشینی رفتی بغل اون پارک عوضی نشستی باید فکرش میکردی.
ازشدت تعجب دوتا ابروهاش بالا رفت. اونا داشتن یونا... بغل دستیش اذیت میکردن
فقط بخاطر اینکه کنار اون نشسته؟
دیگه نتونست طاقت بیاره، اونا داشتن یونا رو اذیت میکردن پس بدون معطلی در رو باز کرد و رفت داخل کلاس.
با صدایی که تا الان از خودش ندیده بود فریاد زد:
~معلومه دارید چه غلطی می‌کنید؟
واسه چی مین رو آوردید اینجا و دارین اذیتش می‌کنید؟ به چه حقی
چون انتخاب نکرد پیش آشغال های بدرد نخوری مثل شما بشینه؟
اون دوتا پسر تا خواستن حرف بزنن
یونا با صدای بدی زمین خورد.
هر سه تاشون گردن کج کردن که ببینن چیشده؛
جی هو که تازه یونارو دیده بود متوجه زخم کنارلبش که داشت ازش خون میومد شد. 
خون جلوی چشمش گرفت ولی تا سرش بلند کرد دید هیچکس اونجا نیست.

جز خودش و یونایی ک غش کرده بود.
روی زمین زانو زد ومشغول تکون دادن یوناشد.
~یونا... یونا بیدارشو... یونا
درست همون لحظه بچه ها اومدن توی کلاس وقسمت بدماجرا این بود که مدیر ومعلم اون زنگشون هم پشت سر بچه ها اومدن داخل.
مدیر باصدای نسبتا بلند ونگرانی فریاد زد:
«پارک جی هو معلومه داری چیکار میکنی؟»
یهو یکی از همون پسرا اومد جلو و با یه خنده ملی روبه روی جی هو استاد و گفت:« آقای مدیر منو دوستم متوجه شدیم جی هو داره قلدری میکنه و فورا به شما گزارش دادیم»
از اونجایی که یونا بی هوش بود
و کسی حرفش رو باور نمیکرد سعی در دفاع خودش نکرد وترجیح داد سکوت کنه.
یونا رو به درمانگاه مدرسه انتقال دادن وبچه ها هم رفتن سرکلاس هاشون ولی جی هو به خاطر انجام کار نکرده به دفتر اعظام شد وبا پدرش تماس گرفت.
.
.
•سلام اقای پارک خسته نباشید ببخشید مزاحمتون شدم
+بله؟

wrong💯🚫Where stories live. Discover now