فلش بک*
.
.روز قبل پسر باذوق وشوق تمام مراکز خرید رو دونه به دونه می گشت.
دلش میخواست یه چیز خاص بخره!
یه چیز خاص، درست مثل رابطه بینشون.
به سرش زد که حلقه کاپلی یاچیزی توی این مایه ها بگیره ولی بافکر اینکه ممکنه رابطه شون لو بره بیخیالش شد.
آهی کشید وخواست ازپاساژ بیرون بره
"انگار امروز چیزی نصیب ما نمیشه"
همزمان با چرخیدنش به سمت درب نگاهش به جواهرفروشی لوکس وگرون قیمت کنارش خورد.
"شاید یه چیزی اینجا پیدا کنم "
ندای قلبش میگفت اینجا میتونه یه چیزی پیدا کنه
به امید اینکه شاید چیزخاصی میون اون همه جواهر پیداکنه به سمت مغازه رفت
مشغول نگاه کردن ازپشت ویترین شد.
همینجور که باچشم های کنجکاوش مشغول جست وجو بود به طور ناگهانی متوجه دوتا گردنبند ظریف خورد.
درواقع یه پلاک قلب بود که ازوسط به دونیم شده بود هرکدوم از نیمه ها داخل یه زنجیر جدا انداخته شده بود.
"خودشه پیداش کردم "
با اشتیاق نگاهش رو از ویترین گرفت.
به داخل مغازه رفت ازفروشنده خواست اون گردنبند هارو بهش بده.
بعداز گرفتن اون زنجیرها ازدست فروشنده متوجه چیزعجیبی شد.
"باید اسم پارتنرت رو روی پلاک بنویسی"
با ناامیدی روبه فروشنده گفت
_ممنون آقا پلاک قشنگیه ولی بخاطر اینکه اسم پارتنر ها باید هک بشه به درد من نمیخوره
فروشنده لبخندی زد وگفت:
=پس عشقتون مخفیه آقا، درسته؟
_بله چون زوج عادی نیستیم که بخوایم علنی کنیم
=جسارت میکنم ولی من یه پیشنهادی براتون دارم.
مرد بعد کمی مکث به آرومی ادامه داد:
=به نظرم یه جفت ساعت ست یا حداقل مارک ست بتونه کمکت کنه اینجوری کسی ام بهتون شک نمیکنه
یونگی یکمی فکر کرد ..
دید پیشنهاد خیلی خوبیه
از پیشنهاد مرد خوشحال شد و به نظرش همونی بود که میخواست.
از فروشنده تشکر کرد و خواست از مغازه خارج بشه که باصدای نسبتا بلند فروشنده متوقف شد.
=وایسا مرد جوان. من خودم یه سری ساعت سفارشی وارد کردم که برنده رولکسه حتی برای کاپل های گی میخوای ببینیشون؟
یونگی با چشم های گردشده گفت:
_البته! ممنون میشم ببینمشون
مرد حدود پونزده مدل ساعت جلوی یونگی روی میز شیشه ایش گذاشت.
=اینا جدیدترین و خاص ترین ساعت های منن چون میدونستم دنبال یه چیز خاصی برات اوردمشون.
یونگی با ذوق سری تکون داد و مشغول انتخاب شد
_امیدوارم اونم خوشش بیاد
=خب طبق استایلش براش ساعت بخر اصولا چه سبکی لباس میپوشه
_همه سبک هارو میپوشه و واقعا هرچیزی که میپوشه بهش میاد وبا یادآوری شلوارهای مام وکت هایی که میپوشید قند توی دلش آب شد.
"ست ساعت ها قشنگ بود ولی یکیش زنونه بود"
دستش رو برد لای موهاش و سرش روخاروند و با خجالت پرسید:
_میشه ساعت های ست برای کاپل های گی رو بهم نشون بدید.
مرد ابروهاش از تعجب بالا رفت ولی بلافاصله جاش رو به لبخند داد.
=میدونستم دنبال یه چیز خاصی ولی فکر نمیکردم در این حد خاص باشه.
و دوتا ست رو به روی پسر گذاشت و بقیه رو ازروی میز برداشت.
=یکیش برا زوج هایی که دوتا دخترن و اون یکی برای دوتا پسر که باهمن.
یونگی در جعبه هایی که برای ست مردونه بود به آرومی بازکرد. همزمان با بازکردن در جعبه ها
متوجه شد رنگ ست مردونه باهم فرق داره
_چرا یک رنگ نیست... مگه ست نیستن؟
مرد خنده آرومی کرد و ساعت هارو از دست یونگی گرفت.
=نگاه کن مردجوان، این ساعت نقره اییه برای فرد تاپ رابطه اس...میدونی که تاپ کیه.
یونگی با خجالت لبخندی زد و با سر گفت که میدونه
=خب اون رز گلد هم ماله باتمه رابطس
و لحظه آخر ساعت رز گلد رو جعبه در آورد و گذاشت کنار دست خودش
=نگاه کن منم عین همین رو دارم
و لبخند عمیقی به یونگی زد
یونگی از دیدن همچین چیزی اولش تعجب کرد ولی فورا خوشحال شد
_براتون آرزو خوشحالی میکنم واقعا بابت عشق خاصتون بهتون تبریک میگم
=منم برای شما دوتا میدونم خیلی سخته ولی اگه واقعا دوسش داری از دستش نده
و هروقت دنبال یه چیز خاص بودی دوباره بیا پیشم و کارت ویزیتش رو به پسرداد.
.
یونگی خیلی خوشحال بود که تونسته بود یه چیز خاص و خفن برای خودشون پیدا کنه.
"این عالیه و هیچ کسم متوجه ست بودنشون نمیشه"
دلش میخواست زودتر فردا بشه ولی ازطرفی دلشوره داشت که نکنه جیمین دوسشون نداشته باشه.
تمام شب رو نتونسته بود از ذوق چشم روهم بزاره....
.
.
YOU ARE READING
wrong💯🚫
Fanfictionاشتباهات بخش مهمی از زندگی هستند. مسیر زندگی رو مشخص میکنن ... اگر اشباهی در تقدیرت رقم خورده باشد نمیتوانی ازش فرارکنی. دیر یا زود آن اشتباه را انجام میدهی . ولی زمان انجامش به خودت و قلبت بستگی دارد......