اسپین آف پارت نهم

47 9 0
                                    

اوضاع پایتخت مثل همیشه اروم بود . خورشید طلوع کرده و  بازار مثل هرروز شلوغ و پر هیاهو بود 
سربازای حکومتی نامحسوس از این طرف به اون طرف میرفتن و دنبال سرنخی بودن که حرفای دست راست و مشاور جدید پادشاهو ثابت کنه
به اسم کسی که ممکنه شورش کنه و مخفیانه به دنبال مردی بودن که مشاور اعظم نقاشیشو کشیده بود  میگشتن
چهره ی ژان دست به دست سربازا توی پایتخت میچرخید
سرباز گارد سلطنتی از انجام وظیفه سرپیچی کرده و غیبش زده !
.....

ژوچنگ با پوشیدن لباسای مخصوصش  و با نشون دادن نشان چوبی از دروازه های بزرگ رد شد
برخلاف بازار و شهر ، داخل قصر هیاهویی بپا بود
بخاطر ناکفایتی پادشاه و خرج های حکومتی و  خالی بودن خزانه،   ارتش از کار افتاده بود همگی‌نگران بودن چطود توی مواقع اضطرار قراره از مرز هاشون دفاع بشه
تقریبا کسی  از وزرا و قائم مقام ها نبود که اسمش  توی عریضه ای که علیه پادشاه تعیین شده بود  نباشه

ژوچنگ مثل هرروز به بخش خدمتکارای قصر رفت و علاوه بر جمع کردن اطلاعات تونست خودشو به نزدیکی قصر پادشاه برسونه
تمام دستیاران شاه شاکی و منتظر دستور سلطنتی بودن ولی پادشاه با امگا و بتاهایی که توی قصر براش میرقصیدن سرگرم بود
شاید کم اهمیت به نظر میرسید ولی همیشه بهترین و دست اول ترین خبرها بین خدمتکارای بخش های مختلف قصر و به اسم شایعه میپیچید برای همین یانگ ژوچنگ رو به قصر میفرستاد تا خبر های جدید رو به روستای دور افتاده ای برسونه که از پایتخت و احوالاتش دور بودن

مردم بیشتر از این نمیتونن تحمل کنن فقر و فساد همه ی قصر رو گرفته علاوه بر دانشمندا و محقق هایی که توی مدرسه ی سلطنتی درس میخونن چندین محافظ ارتش هم از پادشاه و کارکردش انتقاد کردن
اینجور که مشخصه همه چیز برای روز بزرگ امادست  سرورم .

نامه ی کوچیک رو به پای کبوتر بست و وقتی مطمعن شد کسی دور و اطراف نگاهش نمیکنه کبوتر رو به سمت اسمون ابی رنگ پرتاب کرد

دیگه وقت برگشتن به خونه بود
....

روز بعد پادشاه با کابوس همیشگیش از خواب بیدار میشه
توهم ها و صداهای توی سرش اونو رها نمیکنن . هرروز و هر شب سایه ایو میبینه ، حاله ای از یک‌مرد که شمشیرشو زیر گردنش گذاشته و بعد  اونو میکشه .
تخت و تاجشو تصاحب میکنه  و خودشو میبینه که توی خون میغلته بدون اینکه فرزندی داشته باشه و بدون هیچ جانشینی پادشاهی و کشورش به دست هاله ی اون مرد ناشناس میفته ..


HINATA_روبه خورشیدNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ