اوضاع پایتخت مثل همیشه اروم بود . خورشید طلوع کرده و بازار مثل هرروز شلوغ و پر هیاهو بود
سربازای حکومتی نامحسوس از این طرف به اون طرف میرفتن و دنبال سرنخی بودن که حرفای دست راست و مشاور جدید پادشاهو ثابت کنه
به اسم کسی که ممکنه شورش کنه و مخفیانه به دنبال مردی بودن که مشاور اعظم نقاشیشو کشیده بود میگشتن
چهره ی ژان دست به دست سربازا توی پایتخت میچرخید
سرباز گارد سلطنتی از انجام وظیفه سرپیچی کرده و غیبش زده !
.....ژوچنگ با پوشیدن لباسای مخصوصش و با نشون دادن نشان چوبی از دروازه های بزرگ رد شد
برخلاف بازار و شهر ، داخل قصر هیاهویی بپا بود
بخاطر ناکفایتی پادشاه و خرج های حکومتی و خالی بودن خزانه، ارتش از کار افتاده بود همگینگران بودن چطود توی مواقع اضطرار قراره از مرز هاشون دفاع بشه
تقریبا کسی از وزرا و قائم مقام ها نبود که اسمش توی عریضه ای که علیه پادشاه تعیین شده بود نباشهژوچنگ مثل هرروز به بخش خدمتکارای قصر رفت و علاوه بر جمع کردن اطلاعات تونست خودشو به نزدیکی قصر پادشاه برسونه
تمام دستیاران شاه شاکی و منتظر دستور سلطنتی بودن ولی پادشاه با امگا و بتاهایی که توی قصر براش میرقصیدن سرگرم بود
شاید کم اهمیت به نظر میرسید ولی همیشه بهترین و دست اول ترین خبرها بین خدمتکارای بخش های مختلف قصر و به اسم شایعه میپیچید برای همین یانگ ژوچنگ رو به قصر میفرستاد تا خبر های جدید رو به روستای دور افتاده ای برسونه که از پایتخت و احوالاتش دور بودنمردم بیشتر از این نمیتونن تحمل کنن فقر و فساد همه ی قصر رو گرفته علاوه بر دانشمندا و محقق هایی که توی مدرسه ی سلطنتی درس میخونن چندین محافظ ارتش هم از پادشاه و کارکردش انتقاد کردن
اینجور که مشخصه همه چیز برای روز بزرگ امادست سرورم .نامه ی کوچیک رو به پای کبوتر بست و وقتی مطمعن شد کسی دور و اطراف نگاهش نمیکنه کبوتر رو به سمت اسمون ابی رنگ پرتاب کرد
دیگه وقت برگشتن به خونه بود
....روز بعد پادشاه با کابوس همیشگیش از خواب بیدار میشه
توهم ها و صداهای توی سرش اونو رها نمیکنن . هرروز و هر شب سایه ایو میبینه ، حاله ای از یکمرد که شمشیرشو زیر گردنش گذاشته و بعد اونو میکشه .
تخت و تاجشو تصاحب میکنه و خودشو میبینه که توی خون میغلته بدون اینکه فرزندی داشته باشه و بدون هیچ جانشینی پادشاهی و کشورش به دست هاله ی اون مرد ناشناس میفته ..

BẠN ĐANG ĐỌC
HINATA_روبه خورشید
Fanfictionکاپل:ییژان (ییبو تاپ) ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود . شیائوژان امگای بازیگوش و سرکشی که...