گرد و خاک عظیمی سراسر دشت رو فرا گرفته بود
خاک برخواسته از زمین نمیذاشت پرچم ارتش بزرگی که از دور نزدیک میشد رو به خوبی دیده بشهبرخلاف ارامش چند دقیقه ی قبل ِشهر کوچیک هُوا، حالا مردمش با دلهای لرزونی منتظر رسیدن خبر از مرز بودن
هنوز چیزی از درگیری داخلی نگذشته بود که مصیبت دیگه ای گریبانشونومیگرفت
به تازگی تونسته بودن از شر پادشاه شرور و ازار و اذیت هاش خلاص بشن و نفس راحتی توی هوای حکومت جدید بکشن، که حالا این گرد و خاک با بوی خون بهشون نزدیک میشن
خبر ها خیلی زود به پایتخت رسیده بود مردم آشفته و هراسون اینطرف و اونطرف میرفتن
بعضیا باور نمیکردن به این زودی سپاهی بتونه بهشون نزدیک بشه و فکر میکردن فقط شایعه بی اساسی باشهبعضی ها ام از ترس کوله بارشونو جمع میکردن که جای دورتری برن
مگه چقدر میتونستن تحمل کنن تا کی قرار بود شهرشون متحمل سختی و غم باشه ...«ییبو»
بعد از تاریک شدن هوا تازه تونستم گردنمو صاف کنم و با دیدن ماه درست وسط اسمون یادم بیاد به امگام قول داده بودم به زودی کنارش باشم
این روز با حرکت ارتش دشمن خبری که هایکوان وزیر جنگ جدید، بهم داده بود آغاز شده بود و حالا با خبر سقوط شهر هوا به پایان خودش نزدیک میشد
داروهای طبیب راتم رو سرکوب کرده بود ولی گرگم ذره ای اروم و قرار نداشت . الفایی که حالا باید رهبری تمام این سرزمینو به عهده میگرفت درست بعد از اینکه فکر میکرد بلاخره به ارامش میرسه وسط گودال جهنم افتاده بود
کشور کوچیکی که زمان پایه گذاری سرزمینمون از کشور جدا شده بود حالا با همکاری قدرت مطلق سرزمینای غربی دشت ،درست زمانی که ما نقشه ی حمله به قصرو داشتیم قدم به قدم وارد خاک سرزمینمون شده بود و حالا با گذشت فقط یکماه سه تا از مهمترین شهرای مرزی سقوط کرده بودن
" سرورم وزیر جنگ و مشاور اعظم اینجا هستن"
با اجازه ورودی که دادم هایکوان و یانگ گه وارد شدن
یانگ گفت " عالیجناب دیر وقته باید استراحت کنید "شقیقه های نبض دارمو فشار دادم گفتم" نه وقت استراحت نیست . خودتونم خوب میدونید الان وقت هرچیزی رو داریم به جز استراحت کردن . وزیر جنگ الان نیاز به خبرای خوب دارم"
هایکوان سرشو با تاسف تکون داد و جواب داد" متاسفم خبرای خوبی ندارم . دو گروه سرکوبی و محافظتی که برای پاسداری از شهر لی فرستاده بودیم هم تار و مار شدن جاسوسامون خبر اوردن تعداد سپاه دشمن خیلی زیاد نیست ولی با هوش و ذکاوتی که رهبرشون داره میتونن فقط طی دوروز دژهای مرزی مارو باز کنن مهمتر از همه عدم آمادگی ارتش مرزی باعث سقوط زودتر شهرم میشه "
یانگ ادامه داد"از قحطی سال گذشته ی کشور دشمن نیروی سپاهش به شدت کاهش پیدا کرده اینجوری که خبرچین ها اطلاع دادن پادشاهشون توی بستر مرگه و وزیر جنگ دستور حمله صادر کرده "

CZYTASZ
HINATA_روبه خورشید
Fanfictionکاپل:ییژان (ییبو تاپ) ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود . شیائوژان امگای بازیگوش و سرکشی که...