Part 4

90 19 21
                                    


••• توجه •••
تمامی حقوق داستان متعلق به نویسنده jeon_As97@ میباشد
این فیک متعلق به چنل Shadow's world@  است.
هرگونه کپی برداری فایل و نشر فیک بدون اجازه و عوض نمودن اسم نویسنده ممنوع میباشد.
این داستان هیچ ربطی به پدوفیل بودن نداره.
***
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید ^^

____________________________________________

تهیونگ } چشم ... ازین طرف ... تو این راهرو اتاق سمت چپ مال جیمینه ...

_ کوک لبخندی زد و زیر لب ممنونمی گفت ...

_در زد و بدون منتظر موندن جواب داخل شد ...
به دو دلیل جلو‌ در خشکش زد...

_ یک اینکه برعکس تصورش این پسر خیلی زیبا و ظریف‌ بود ... اون اندام کوچولوش ...

اون موهای ابرشمی که جلو دید پیشانیشو گرفته بود...
اون لبای خوش فرم ...

اون بینی کوچولوش ... دستای کوچولوش که به همدیگه قفلشون کرده بود ..

_و لعنتی چشماش ... زیبایی چشماشو که دیده نمیتونست چون سرش پایین بود...

قطعا این پسر یک فرشته بود ...

_ و دلیل دوم اینکه متأسفانه این پسر فرشته مانند خیلی کم سن بود ...و رایحه بابونه این فرشته که کوک رو دیوونه کرده بود ...

_ در زده شد و درجا خیلی زود داخل اومد ...
میدونست که پسره برای دیدنش اومده ...
نمی تونست سرشو بالا بیاره و نگاهش کنه حتی بعید می دونست که بتونه باهاش حرف بزنه ...

_ ولی از جفت کفشای براقش ،  کت شلواره گرون قیمت  و اون عطر تلخ دیوونه کننده‌اش که جلو رایحه شو گرفته بود ، آدم جذابی بنظر میومد ...

_ حتی با طولانی ایستادنشم سرشو بالا نیاورد ..

_ کوک با حس اینکه زیادی جلو در وایستاده و به فکر غرق شده ... راه افتاد سمت تخت و با یکم فاصله کنارش نشست ...

_ برعکس همسن و سالاش اتاق نسبتا کوچکو ساده یی و بدون چیزای اضافی از جمله پستر یا بعضی چیزای عجیب غریب ، جای همه اینا تو اتاقش یک کمد که قطعا لباساش توش بود یک تخت یکنفره ، یک جفت صندلی و میز مطالعه و کلی کتاب ...

_ از برسی همه اینا متوجه شد که پسر درس خونیه
ولی با یاد آوری حرفای باباش دلخور شد که گفته بود که من به آقای پارک پیشنهاد دادم ، چطور پدر این پسر قبول کرده بود که پسرشو تو این سن بجای ادامه تحصیل مجبور به ازدواج کنه ، اصلا درک نمیتونست...
ته قلبش دلش برای این پسره می سوخت ...

_ بعد از سکوت طولانی مدت و بی خیال شدن سن پسر بلاخره سر حرفو باز کرد ...

_ به امید اینکه بتونه اون دوتا چشمارو که مطمئن بود خیلی زیباست ببینه ، به پسره زل زد ...

کوک } سلام ...

_ جیمین که داشت با انگشتای کوچولوش بازی میکرد فقط با تکون دادن سر جواب سلامو داد ..

my litter love 💫Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt