16

308 47 23
                                    


-جونگکوک... جونگکوک... هی پسر با توعم!

مرد تا به پسر رسید بازوش رو گرفت تا فرار نکنه. پسر با خشم بازوش رو از دست تهیونگ بیرون کشید:
-ولم کن؛ میخوام برم خونه.
-باشه. باشه خب؟ میری خونه؛ ولی اول بزار باهم حرف بزنیم. اگه اینطوری بری همه چی خراب میشه.

جونگکوک کمی اروم تر شد، اما تو چهره‌اش چیزی نشون نداد. میخواست خودش رو سخت نشون بده تا روی مرد رو باز نکنه. اگه بازم باعث ناراحتیش میشد چی؟
تهیونگ بعد چند ثانیه با ندیدن واکنشی از سمتش، نا امیدانه اون رو به سمت ماشینش کشید؛ در رو باز کرد و پسر رو روی صندلی نشوند. با عجله و استرس خودش هم سوار شد و ماشین رو راه انداخت.


حتی نمیدونست چی به پسر بگه که دیگه دلخور نباشه. جرئتشو جمع کرد و شروع کرد به صحبت کردن:

-عزیز دلم..؟

و دوباره از پسر جوابی نگرفت. سرش رو سمتش چرخوند که دید پسر تو بیشترین فاصله از خودش نشسته و داره به بیرون نگاه میکنه. با بوق ماشین پشت سری به جلو نگاه کرد و ماشین رو بغل جاده پارک کرد.

-جونگکوک... خواهش میکنم... میشه نگاهم کنی؟

جونگکوک با چشمای قرمز و نمدار که اثر گریه چند دقیقه پیشش بود به سمتش برگشت. تهیونگ با دیدن صورت پسر، از شدت معصومیتش دلش لرزید و خانوادش رو که باعث این حال پسر شده بودن، لعنت کرد. لبخند کوچیکی برای دلگرمی پسر زد:

-میدونم ناراحت شدی.. و ممکنه که به من.. شک کرده باشی. اما باور کن که همش دروغ و یه شوخی مضخرف بود، قسم میخورم. اره من قبلا چندتا دوست دختر داشتم، اما هیچوقت رابطه‌ی جدی‌ای نداشتم.. چه برسه به دوست پسر! تو جزو اولین های من هستی. اولین دوست پسر، اولین کسی که باهاش حس های زیادی رو تجربه کردم، اولین کسی که میخوام برای مدت طولانی‌ای باهاش بمونم. و من خوشحالم که وقتی این چیز هارو میگم، فقط به تو میرسم. جونگکوک... تو فقط دوست پسر من نیستی؛ تو عشق منی!

جونگکوک با اشکایی که نمیدونست کی صورتشو خیس کرده بودن، به مردش زل زد. اون چی گفته بود؟ جونگکوک عشق اون مرد بود؟ مخاطب همه‌ی اون حرفای قشنگ، خودش بود؟
با اولین هقی که زد، خودش رو تو بغل مرد انداخت.

-ته... تهیونگ...تو خیلی خوبی. من..هق.. عاشقتم.

تهیونگ با خوشحالی از اینکه پسرش باهاش اشتی کرده و اون کلمه جادویی رو گفته، خنده‌ای کرد و اون رو سفت تو بغلش فشرد؛ سرش رو تو گردنش فرو برد و عطر بدن پسر رو نفس کشید.
جونگکوک رو از خودش جدا کرد و به صورت زیباش نگاه کرد.

-این اشکای خوشگلت نباید بخاطر همچین دلیلی سرازیر شن.

با انگشت شصتش اشک هاش رو پاک کرد و رو صورت نمدار و شورش، بوسه‌ی ارامش بخشی زد.
تو فاصله کمی به چشم های پسر زل زد. کس دیگه‌ای هم همچین چشم های درشت و زیبایی داشت؟ جواب تهیونگ یک نه قاطعانه بود.

-خیلی خوشگلی، خیلی دوست داشتنی‌ای؛ و خیلی... دوست دارم.
-منم.. منم خیلی دوست دارم تهیونگی.

لب هاش رو به لب های پسر چسبوند و بی تابانه گازی از لب پایینش گرفت.

-اخ!

لیسی به عنوان معذرت خواهی به جای گازش زد و حال پسر رو دگرگون کرد. بی صبرانه و سریع میبوسید و به پسر اجازه‌ی دخالت نمیداد. با زبونش به دندون های پسر ضربه‌ای زد تا دهنش رو باز کنه. جونگکوک با فهمیدن قصد مرد، دهنش رو باز کرد و اجازه داد زبون مرد وارد دهنش شه. با برخورد زبون هاشون بهم، جونگکوک ناله‌ی کرد و تهیونگ اه مردونه‌ای کشید. گردن پسر رو با دست هاش به خودش نزدیک تر کرد و بدنش رو به پسر چسبوند. حریصانه زبون پسر رو مکید و همه جای دهنش رو تست کرد. جونگکوک با سرخوشی و حس خوبی که از این کار میگرفت، موهای مرد رو با دست هاش چنگ زد. بعد از چند دقیقه که خسته شد سرش رو عقب کشید و تهیونگ بی میل عقب کشید. با چشم های خمار شده‌اش به لب های خیس و قرمز پسر زل زد. جونگکوک با دیدن نگاه مرد که شیفتگی ازش میبارید، لپ هاش سرخ شد و سرش رو پایین انداخت. تهیونگ با دیدن این حرکت پسر قهقهه‌ای زد.

~~~

سلام.
خسته شدم.
ووت بدین.
کامنت بزارین.
بوسم کنین.
شاید امشب یه پارت دیگه اپ کردمااا!

👇🏻👇🏻

| Doctor Kim |<AU> vkook Where stories live. Discover now