[قسمت سوم]
"زندگی برای فردا"
هربار که تهیونگ فکر میکرد این آخرینباره که امشب شگفتزده میشه، اشتباه از آب درمیومد.بیشتر از جملهی پسر غرش مالکانهی گرگش بود که متعجبش کرد. طوری که ناخواسته ابروهاش کمی بهم نزدیک شدند و از درون به دم تکون دادنهای اون آلفای بیملاحظه هشدار داد.
وسوسهی داشتن امگا که با اون چشمهای کهکشانیِ لبریز از شیطنت منتظر جوابش بود رهاش نمیکرد.
الههی ماه! البته که میخواست آغوشش رو مثل یک پناهگاه تقدیم جسموروح امگا بکنه. میخواست بوسههاش دلیلی برای شکفتن چهرهاش با اون خندههای درخشان باشه. میخواست با لمس پوست برفیش، گرمای امنی به قلب پسر ببخشه.
میخواست جرقههای لذترو در وجود خودش بیدار کنه، با محبت کردن به امگایی که قصد داشت حتی با نگاه بپرستتش.
اما متاسفانه چیزهای زیادی بودند که باید بهشون بها میداد. مثل قصدش همین چند ساعت پیش قبل از دیدن پیام اسکیت باز.
هنوز نمیدونست چی به امگا بگه که حس بدی بهش منتقل نکنه. خوشبختانه جونگکوک زیاد منتظر نموند، چون صدای دخترانهی بلندی از پشت سرش بلند شد.
- جئونجونگکوک!
جونگکوک تقریبا از جا پرید و به دختری نگاه کرد که عصبی از ماشینی کنار خیابان فاصله گرفت. زیر لب فحشی به حضور بیموقعش داد.
همین که لب باز کرد تا به دختر بگه بیشتر از این آبروریزی نکنه، دست لاک زدهاش روی لبهاش نشست و با صدای بلندی گفت:
- چرا جواب تماسهام رو ندادی؟ از بین اون همه خبرنگار پاشدی رفتی که چی؟ تو عقلهم داری؟ برو الههی ماه رو شکر کن که دوربینِ زنده نبود!
جونگکوک تمام مدت سعی میکرد با چشمهاش به امگای مونث بفهمونه که تنها نیستند. همین مونده بود که اون آلفا باخبر بشه چطور همهرو پیچونده تا فقط دنبالش بگرده.
- دوهی، عزیزم؟
با شنیدن صدای فرشتهی نجاتش نالهی رضایتمندی از لبهاش فرار کرد و خندهی مرد رو برانگیخت. آلفای جوان که مدتی پیش از ماشین پیاده شده بود جلو اومد و لبههای پالتوش رو به هم نزدیک کرد.
- یکم به اطرافت توجه کن!
نیازی نبود امگا تلاش زیادی بکنه، همین که کمی نگاهش رو چرخوند با مردی چشم تو چشم شد که حدود دومتر جلوتر ایستاده بود.
و انگار که به اونها خیره بود، یا بهتره میگفت جونگکوک؟
همونطور که دستشرو از صورت جونگکوک دور میکرد، خیره به اون مردی که از نظرش زیادی جذاب بود زمزمه کرد:
YOU ARE READING
Dancing miracle
Werewolfآلفاییکه بهنظر همهچیز برای داشتن یک زندگیِفوقالعاده داره، تصمیم به خودکشی میگیره! اما پیامک دعوت شدنش به پیست پاتیناژ که اولین پیام دریافتیش بعد از ماههاست، اون رو به جفتش میرسونه. آیا امگایی که ماهرانه مقابل چشمهاش میرقصه، امید کافیای بر...