*این پارت به علت طولانی بودن به دو بخش تقسیم شده و برای همین اپیلوگ نداره. همراه بخش دومش که هفتهی بعد آپ میشه، اپیلوگش هم هست.
[قسمت هفتم]
"مثل یک معجزه"
- کوک؟صدای دوهی که حالا پشت سرش ایستاده بود اون دو رو از خلسهی بینشون بیرون کشید.
پسر از مرد چشم دزدید و با بیشتر بازکردن در، اونرو برای داخل اومدن دعوت کرد.- خوش اومدین!
تهیونگ به خوبی میتونست رایحهی امگا رو از فضا تفکیک کنه. خونهاش لبریز از اون عطر خاص بود. هرچند که تیزتر از آخرین بار به مشام میرسید.
نگاه عمیق و گرم مرد با لحن متعجب دختر از روی جونگکوک برداشته شد.
- شما... شما خیلی برام آشنایین.
آلفا سری خم کرد و لبخند محوش از لبهاش پاک شد. انگار که فقط جونگکوک مستحق دیدن گرمای صورتشه.
- کیمتهیونگ هستم!
درواقع توی این مدت دوهی با آلفاهای زیادی ملاقات نکرده بود که ویژگیهای خاص مرد رو دارا باشند، پس به سرعت به خاطر آورد.
چهرهاش با شادمانی پر شد و گفت:
- اوه بله. طرفدار جونگکوک!تهیونگ اینبار مستقیم به چشمهای دختر نگاه کرد تا تایید کنه، اما با دیدن متورم بودنشون و سرخی نوک بینیش سکوت کرد. امگا حتی کنترلی روی رایحهاش نداشت، چون شیرینیش که با غم آغشته شده بود به راحتی حس میشد.
زمانبندی خوبی به نظر نمیومد.
سرما به خونه نفوذ کرد و پسر که بدنش یخزده بود دوباره مردرو به داخل دعوت کرد.
- هوا سرده، لطفا بیاین داخل.آلفا به بافت نازک امگا نگاه کرد و سریع داخل اومد.
چشمهای جونگکوک در انتظار توضیح بهش خیره بودند. خوشحال بود که اون تیلهها حس ناخوشایندی رو منتقل نمیکنند.
نفس عمیقی کشید و شمردهشمرده گفت:
- اگه امروز وقت دارین، مکانی برای صحبت کردن در نظر گرفتم. امیدوارم بهم اجازه بدین توضیح بدم.با توجه به حضور دوهی کلماتشرو با دقت و رسمی انتخاب کرد. گویا چیزی از رابطهشون برای اون علنی نشده بود.
نگاه کنجکاو دختر سمت جونگکوک چرخید که با دقت به مرد گوش میداد. توی لحنش پشیمونی حس نمیشد، اما به قدری محترم بود که پسر نخواد رد کنه.
با این حال سر سمت دوهی چرخوند و لبخند مهربانی به صورتش زد. نمیخواست ترکش کنه، مشخص بود حالش خوب نیست و حرفهای بیشتری برای گفتن داره.
STAI LEGGENDO
Dancing miracle
Lupi mannariآلفاییکه بهنظر همهچیز برای داشتن یک زندگیِفوقالعاده داره، تصمیم به خودکشی میگیره! اما پیامک دعوت شدنش به پیست پاتیناژ که اولین پیام دریافتیش بعد از ماههاست، اون رو به جفتش میرسونه. آیا امگایی که ماهرانه مقابل چشمهاش میرقصه، امید کافیای بر...