[قسمت چهارم]
"چیزهایی که باقی موندند"موسیقی انرژیبخشی در حال پخش شدن بود و صداش پوشش خوبی برای همهمهی اندک سالن انتظار به نظر میومد. پنجرههای قدی با دست و دلبازی اجازه میدادند پرتوهای طلایی خورشید حریر سفید پردهرو طلاکوب کنند.
با اینکه سالن انتظار از کافیشاپ هتل فاصلهی زیادی داشت، افرادی بودند که ترجیح میدادند صبحانهشون رو توی این فضا صرف کنند. بنابراین عطر قهوه و چایهای مرغوب، همراه سوز کمی که بعد باز شدن درهای هتل میپیچید توی هوا پرسه میزد.
تهیونگ مدتی میشد که به منظرهی رو به روش خیره بود. چیزی که بدون جونگکوک هرگز فرصت دیدنش رو به دست نمیآورد.
اگه میخواست صادق باشه، هیچ چیز متفاوتی با دیروز صبح که از خواب بیدار شد و همینجا ایستاد وجود نداشت.
چیزی که باعث میشد با لذت به قابِ حیات مقابلش خیره بشه این بود که حالا کسی هست که باهاش زندگیرو شریک بشه. امگایی که همچین قابی باهاش بسازه...
پس لبخندی زد و درحالی که دستی به یقهی مرتبش میکشید آخرین پلهرو هم پایین اومد. از همین حالا بیصبرانه منتظر وقتی بود که عقربهها به هفت عصر برسند تا بتونه جونگکوک رو ملاقات کنه.
قبل از اینکه روی صندلی بشینه مخاطب کارمند هتل قرار گرفت:
- کیمتهیونگ شی؟
- بله؟ مشکلی پیش اومده؟کارمند با احترام بستهای که روش چندتا مهر خورده بود سمتش گرفت و گفت:
- این بسته صبح اول وقت براتون ارسال شد.اونقدر متحیر شد که نتونست نگاهشرو از روی مشخصات نامفهوم روی بسته برداره. اینکه یک نفر تلاش کنه باهاش ارتباط بگیره چیز محال و حیرتآوری بود.
قبل از اینکه جونگکوک رو ببینه همچین چیزیرو میخواست، اما الان هیچ از بوی خطری که از بسته بلند میشد خوشش نمیومد.
پس طبیعیه که هرگز نمیخواست دستش به اون بسته بخوره.
متاسفانه نمیشد کارمندرو بیشتر منتظر گذاشت. با تردید بستهرو گرفت و لبهاش رو توی مشتش فشرد.
اولین چیزی که دید مهر ژاپن بود که بهش دهن کجی میکرد. هرچند که دیدنش و حدس و گمانهایی که به دنبالش اومدند باعث شد گرمایی به نگاهش نفوذ کنه، اما بازهم خبر خوبی نبود.اونچه که به دنبال اون کورسوی گرما وجودش رو پر میکرد اونقدری درد داشت که خواستارش نباشه.
با این حال هرگز تصور نمیکرد محتواش عکسهایی از جونگکوک باشه!
YOU ARE READING
Dancing miracle
Werewolfآلفاییکه بهنظر همهچیز برای داشتن یک زندگیِفوقالعاده داره، تصمیم به خودکشی میگیره! اما پیامک دعوت شدنش به پیست پاتیناژ که اولین پیام دریافتیش بعد از ماههاست، اون رو به جفتش میرسونه. آیا امگایی که ماهرانه مقابل چشمهاش میرقصه، امید کافیای بر...