Part 11

23 14 10
                                    


"بخش پنجم"
(هیچ وقت دیگه نمی‌تونم تا این حد ازت متنفر شم پس یه دلیل بهم بده تا ببخشمت.)

بند کوله رو روی شونه‌اش جابه‌جا کرد و خم شد تا از شیشه‌ی ماشین به راننده‌اش نگاه کنه.
- فکر نمی‌کردم گواهینامه داشته باشی.
یجی با اعتماد به نفس عینک دودی کارتیرش رو برداشت و با یکی از دسته‌های مشکیش تره‌ی بازیگوش موهاش رو از روی صورتش کنار زد.
- فقط چون علاقه‌ای به رانندگی ندارم، دلیل نمی‌شه از دستش بدم. سوار شو!
لبخند کمرنگی روی لب‌های قلبی و کوچیکش نشست و بی‌حرف ماشین رو دور زد. به محض نشستن روی صندلی نرم ماشین آبی رنگ یجی، به سمتش چرخید. راننده یکی از دست‌هاش رو به فرمون تکیه داد و با نیشخند دسته‌ی عینک رو بین لب‌هاش گرفته بود. بیشتر از این که کاریزما به‌نظر برسه، با اون ژست اغواگر خنده‌دار بود.
- بادیگاردت کو؟‌
- همیشه قرار نیست کنارم باشه. ما زندگی جدا از همم داریم.

این رو گفت اما در پس زمینه‌ی جمله‌ی مغرورانه‌اش التماس‌ها و بدقلقی‌های دیشبش بابت این که مینهو رو راضی کنه تا یک روز تنهایی به دانشگاه بره، پخش شد. بابت چیدن برنامه‌ی این قرار مثلا دوستانه، چهار صفحه قول و قسم داد تا بتونه برای چند ساعت از دست بادیگارد عزیزش راحت باشه و سر از احساسات جدیدی که درونش شکل گرفته بودن، دربیاره.
ریوجین کمی بی‌حوصله به‌نظر می‌رسید. رابطه‌شون در این مدت کوتاه جوری نبود که یجی مجبور باشه حرفی بزنه یا اوضاع رو به دست بگیره چون ریوجین برعکس برخورد اولیه‌اش صمیمیت مختص به خودش رو داشت و همین باعث می‌شد تا ناخودآگاه در هم صحبتی همراهیش کنی.
- اوضاعت چطوره؟
دلش نمی‌خواست مستقیم درمورد رابطه‌اش بپرسه ولی مشخص بود هدف اون سوال چیه.
- خوبه...
جواب کوتاهش باعث شد برخلاف خواسته‌ی درونیش، حرف دیگه‌ای نزنه و با فشردن دکمه‌ی استارت، ماشین رو روشن کنه.

ریوجین کوله‌ی سیاهش رو بیشتر توی بغلش فشرد و از پنجره به مناظری که به سرعت تغییر می‌کردن، خیره شد. دیشب هم کنار جیسونگ گذشت و بعد از خوردن شامی که آماده کرده بود، با هم فیلم دیدن. راستش اوضاع رابطه‌اش توی اون دو روز چیزی شده بود که از ته دل می‌خواست ولی دل‌نگرانی که از اول صبح داشت، باعث می‌شد تمام حال خوبش تحت شعاع قرار بگیره.
- بریم یه نوشیدنی بخوریم؟
با صدای خفه‌ی دختر‌ کنارش، تازه متوجه کم شدن سرعت ماشین شد. به سمتش چرخید و با گیجی شونه‌اش رو بالا انداخت.
- باشه.

یجی نفسش رو با فشار بیرون فرستاد که باعث بالا رفتن تار موهای پخش شده اطرافش شد. حال بد ریوجین تاثیر مستقیمی روش داشت و از این وضعیت بیش از حد کلافه بود با این حال چیز زیادی از دستش بر نمیومد. فرمون رو چرخوند و داخل کوچه‌ی نسبتا خلوتی پیچید. ریوجین به حدی توی افکارش غرق و به اطراف بی‌توجه بود که حتی متوجه نشد یجی مسیرش رو عوض کرده تا به کافه‌ی مورد نظرش برسه.
مینهو معلم خیلی خوبی بود. هرچیزی که نیاز بود یجی‌ یاد بگیره رو بی‌عیب و نقص بهش آموزش می‌داد و رانندگی هم یکی از همون چیزها بود. با وجود این که تقریبا تمام وقت راننده‌ی شخصیش بود اما باز هم می‌خواست یجی به طور کامل یاد بگیره تا اگه لازم شد، محتاج هیچ کس نشه.
به محض پارک کردن آلپاین آبی رنگش، به سمت دختر مو مشکی کنارش چرخید و دستش رو روی پاش گذاشت.
- صبر کن...
با عجله از ماشین پیاده شد و ریوجین رو با دهن باز سر جاش باقی گذاشت. با چشم به دختری که بلافاصله ماشین رو دور زد تا فقط بتونه در شاگرد رو براش باز کنه، نگاه کرد. به خاطر فاصله‌ی کم ماشین گرون قیمتش تا زمین، مجبور شد برای دیدن صورتش سرش رو کمی خم کنه و با خنده گفت:
- لازم بود؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 3 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Dear Spring Where stories live. Discover now