𝗔𝗹𝗮𝗱𝗱𝗶𝗻👳🏻

3 0 0
                                    

┃قبل از شروع پارت ووت و کامنت
میدی؟ 🐑🎀
الهی من فدات شم 😭مرسی نازی نازی 🎀🐑┃

╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍

با سرعت زیادی میدویید و سعی میکرد از دست سربازا فرار کنه
ده لعنتیا بخاطر یه تیکه نون این همه دنبال بازی فایده داره؟
از بین مردم با شتاب زیادی رد میشد و پشت بندش معذرت خواهی میکرد اما مردم تنها کلمه ایی به زبون میوردن

{هوی! جلو چشتو ببین}

صدای سربازا که میگفتن وایسا گیرت بیاریم دخلت اومده باعث میشد به پاهاش سرعت ببخشه و تندتر از اینا حرکت کنه
همینطور که در حال دوییدن بود نفس نفس زنان به سمت کوچه ایی رفت که میدونست از کجاش عبور کنه اما از شانس قشنگش دو تا سرباز اونجا بودن و با شمشیر محاصرش کرده بودن

عالی شد
خواست برگرده اما دیگه دیر شده بود
از هردو طرف گیر افتاده بود
پنج تا اینور سه تا اونور

کوک: دوستان دوستان میتونیم با صحبت حلش کنیم یه تیکه نون این حرفارو نداره! ها؟

لبخند مسخره ایی زد و نون داخل دستش رو به طرفشون چرخوند و سرش رو با حالت سوالی چند بار تکون داد
اما سربازا پوزخندی زدن و براشون مهم نبود که چی گرفته فقط داشتن وظیفه خودشون رو در قبال وظایفشون انجام میدادن

یکی از سربازا شمشیر رو سمت کشید و اروم اروم جلو رفت تا پسر رو بگیره

& بهتره خودتو تسلیم کنی موش کثیف نه فقط یه تیکه نون تو کارای دیگه هم کردی که باید جواب پس بدی

با لحن زبری روبه کوک که داشت فکر فرارش رو میکشید زد
پسر با اشفتگی به سربازا که دیگه نزدیکش شده بودن نگاه میکرد هرچی فکر میکرد راهی پیدا نمیشد
خودش رو جمع کرد و نفس عمیقی کشید و داشت کم کم فاتحه رو میخوند
که با داد یکی از سربازا سرش برگردوند دید یار وفادارش با تخت چوب زده تو سر یکی از مردا

بقیه به سمت صدا برگشتن و این فرصتی بود تا بتونه در بره

ابو روی شونه کوک پرید و محکم بغلش کرد
کوک دوباره شروع به دوییدن کرد و سعی کرد دیگه دست اینا نیوفته

سربازا با دیدن کوک که داخل هر پس کوچه ایی میرفت گیج شده اینور و اونور رو نگاه میکردن اما اثری از پسر ولگرد نبود

&لعنتی همه جارو بگردین _ اون ولگرد رو اگه پیدا نکنیم جبار ولمون نمیکنه زود باشین احمقا

صدای مرد رو شنید ک داشت به بقیه میگفت دنبالش بگردن
الحق ک احمق بودن

خنده تو گلویی کرد

Aladdin/علاءالدین👳🏻حيث تعيش القصص. اكتشف الآن