𝓹𝓪𝓻𝓽𝟏𝟗:𝓷𝓮𝔀 𝓰𝓸𝓭🧚🏻‍♂️✨

228 38 1
                                        

پارت نوزدهم:خدای جدید🧚🏻‍♂️✨

مثل نوجوون هایی که می‌خوان به عشقشون اعتراف کنن روبه روی زن نشسته بود، انگار نه انگار که یه پسر بیست ساله دارن

چی باید میگفت؟
میپرسید این همه مدت چرا نگفتی که روحت زنده‌ است؟
چرا نیومدی پیشم؟
یا اینکه چطوری تبدیل به خدای هیبرید ها شدی؟
از کجا باید شروع میکرد
استرس مغزش رو فلج کرده بود و زبونش رو قفل!

- من ازت دلخورم... نه بخاطر ازدواج دوباره‌ات،
تو پسرم و میخواستی به زور با یه امگا جفت کنی.

زن با نگاه سرزنش گری به همسرش خیره شد.
مرد مثل پسر بچه‌ای خطا کار سر به زیر انداخت و لب زد
- م...من متاسفم باور کن فقط صلاحش و میخواستم و راجب ازدواج... باور کن یه بارم بهش دست نزدم اون ازدواج فقط برای سیاست بود

زن چشمی چرخوند و دست به سینه شد
میدونست که مرد راستش رو میگه.
عشق اونا به هم یه چیز پیش پا افتاده نبود، اونا کلی برای بودن باهم جون کنده بودن اما در نهایت...
- چرا بهم نگفتی که این اتفاق برات افتاده؟
من اونروز...وقتی جسم بی جون و غرق در خونت و دیدم...
- نمی‌تونستم...

مونا با صدای آرومی لب زد و خیره به دست های شفاف و درخشانش لب زد
- غیر از اینجا... نامرعی هستم... فقط جونگکوک و تهیونگ میتونن من و در دنیای بیرون ببینن، مثل خواهرام.

سکوتی که توی اتاق بود ارومشون میکرد.
بعد از چند لحظه لوکاس با غم سکوت رو شکست.
- متاسفم...کاش زودتر می‌رسیدم و نجاتت میدادم، من یه بی عرضم.

خیلی دلش میخواست دست های مرد و بگیره مثل قدیما بهش دلداری بده و بگه که کنارشه
ولی دیگه نمیتونست نه کنارش بود، نه میتونست لمسش کنه.
اون دیگه چیزی جز یه روح که به زودی از بین می‌رفت نبود‌

- تقصیر تو نیست...حالا که خودم یه خدا شدم میدونم یسری اتفاقا هر چند خوب و بد باید بیوفته تا آینده به وجود بیاد، پس خودت و مقصر ندون.

لوکاس سری تکون داد و با ناراحتی گفت
- درسته، حالا تو یه خدایی و من یه هیبرید...

- میخوای بدونی چجوری من جانشین شدم؟ آه واقعا خودم هم درست یادم نیست
تنها چیزی که یادمه، زمانی که داشتم بخاطر زخم رو بدنم نفس های آخرم و می‌کشیدم و تنها چیزی که از الهه خواستم یه چیز بود نزاره جونگکوک بی مادر بمونه و بعد گرگم و صدا زدم... تا شاید اون بتونه زخمم و ترمیم کنه اما دیر شده بود ...
زمانی که چشم باز کردم بالا سر جسدم توی بغل تو بودم... غوغای شهر خوابیده بود و تو بالا سر جنازم گریه میکردی.

وقتی الهه هیبرید قبلی من و همراه خودش به قصر آورد همه چیز رو برام تعریف کرد و گفت که با قبول کردن جانشینیش جاودانه میشم و میتونم از جونگکوک محافظت کنم، منم قبول کردم و اون روحش رو به من بخشید.

༒𝐌𝐘 𝐏𝐀𝐈𝐑 𝐈𝐒 𝐀 𝐅𝐀𝐈𝐑𝐘༒Место, где живут истории. Откройте их для себя