Chapter 8

43 10 0
                                    

من پریو دیدن که گریه کرد ورفت.
_خوب شد؟الان خوشحالی؟
سر زین داد زدم.
_چی میگی؟این تویی که اومدی اینجا واسه دیدن من...پری رو قاطی ماجرا نکن.خودت بهتر از هرکسی میدونی که اون تو این اتفاقا ازهمه بی گناه تره
اونم داد زد.
_اره و توالان کتری کردی که اون گریه کنه...عوضی
_خفه شو کیت...اون بخاطر من گریه نکرد
_ولی تو باعث شدی...میدونی که پری توی دعوا همیشه حالش بد میشه.
وقتی اینو گفتم هری به سرعت رفت طرفی که پری رفته بود.
_تو اون نقاشیه لعنتی رو کشیدی....تواومدی تامنو ببینی...تو!!!!
_ببینمت؟؟تو مثه اینکه متوجه نیستی برام هیچ ارزشی نداری
_و اون نقاشی چی میگه؟؟
_اینو من وقتی اومدی تواین جهنم تاخواننده بشی کشیدم...واگه تنها مشکلت اینه باشه....
گفتم و تابلویی که توی دستم بود رو پرت کردم رو زمین و اون به صد تیکه تقسیم شد.من اون تابلو رو دوست داشتم.ولی این لازم بود.
_خوبه؟؟؟دیگه مشکلت چیه؟؟
_کیت...
من صدای عصبانی لوکاس رو.از پشت سرم شنیدم.
_لوکاس...برو
بهش گفتم و میدونم که بهم گوش نمیکنه.تو یه چشم بهم زدن لوکاس به زین حمله کردو زین افتاد رو زمین ولوکاس باتمام قدرتش داشت اونو میزد و منو ادواردز باهم جیغ کشیدیم.
_لوک...لوک...ولش کن ...لوکاس...دارم باهات حرف میزنم...لووووک
داشتم سعی میکردم که از رو زین بلندش کنم.
_عوضی احمق....تومیدونی با خواهرم چیکار کردی؟؟میدونی اون چه روزایی رو پشت سر گذاشت؟...میدونی؟؟
لوکاس بلن داد میزد و یقه زینو گرفته بود.من دیدم که نایل و لیام ولویی اومدن واون دوتا رو از هم جدا کردن و الناوباربارا تو شوک بودن...مخصوصاالنا!!!!
_احمق روانی...از بچگیتم مغز نداشتی ... لعنتی!
زین داد زد و من لوکاس رو دیدم که رفت بیرون.
_برادر تو یه احمقه کیتی...احمقه....قسم میخورم اگه دفعه دیگه....
_خفه شو زین
داد زدم واون دهنشو بست.من وقتی یاد پری افتادم زود رفتم پیشش....
*داستان از نگاه زین
من هیچ وقت فک نمیکردم دوباره اون دوتا رو ببینم...من با هزار بد بختی کیتی رو مال خودم کردم.اون خییییلی خوشگل بود! زیبایی اون زبون هرکسی رو بند میاورد.وقتی که وارد دبیرستان شدم دو روز نشده کل مدرسه کیتی و پری رو شناختن.شر ترین دخترایی بودن که تاحالا دیدم! پری یه دختر شر که کارش فقط اذیت کردن بقیه بود البته بیشتر اذیت کرون پسرا :| اونم خیلی خوشگل بود ولی چسم من فقط کیتی رو میدید.کیتی هم یه دختر فوق العاده کله شق و خنگ.البته درس جفتشون عالی بود ولی درعین حال شر هم بودن.اون دوتا کلی بلا سر من اوردن! ولی من اونقدر عاشق کیتی بودم که دوست داشتم فقط اذیتم کنن! حتی یکبار بخاطرشون دوهفته منو دوستام اخراج شدیم! وقتی با کیتی دوس شدم به همه فهمنودم که کیتی فقط ماله منه و هبچ کس نباید بهش نزدیک میشد و چون میدوستن پری هم با کسی دوس نمیشه با اونم کاری نداشتن!
من خیلی خوش شانس بودم که پری بود! اون همیشه به من کمک میکرد.تو خرید کادو واسه کیتی یا دونستن علایقش و اون رازدار خیلی خوبی بود! پری نصف رازای منو مثه کیتی میدونست.اون خواهرم بود! اونم بعضی رازاشو بهم میگفت.مثلن اون از دعوا میترسه.وقتی منو کیتی داشتیم دعوا میکردیم یادش افتادم! باید برم ببینم حالش خوبه یانه....
من تو اکس فاکتور خیییلی دل تنگ کیتی بودم و حالشو از ویلیام میپرسیدم.وقتی فهمیدم که اون بخاطر گندکاری من غش کرده میخواستم خودمو بکشم! لعنت به من!
اما من غرورم اجاره نمیداد دیگه سمتش برم من دیگه زین مالیک بودم! تاوقتی که پری ادوارزو دیدم که تونست منو از فک کرون به کیتی دور کنه...
کم کم اون جاشو گرفتو من تا الان به کیتی فک نکرده بودم ولی الان که دیدمش فهمیدم چقد دلتنگش بودم....
_لعنت بهش! من حسابی حالشو میگیرم...
هری غر غر کنان از در اومد تو.من با یه لبخند ازش پرسیدم:
_حالت خوبه هری؟ حال کیو؟
_از اون دختره ی پررو پری!
من خندیدمو گفتم:
_حالا مگه چیکار کرده؟
باعصبانیت گفت:
_خانم اول روتی شرت من آب ریخت بعد با پرویی کامل میگه بهت پول میدم بده خوشکشویی برات بشوره! الانم که باکمال گستاخی سرم داد میزنه و بهم میگه گم شم...احمق...اگه دختر نبود خوب میدونستم چه جوری حالشو بگیرم! تو چه جوری قبلا با این گودزیلا دوست بودی؟
با خنده گفتم:
_اون مثه خواهرم بود! خب پس الان مطمئن شدم که تغییر نکرده! اون همیشه همین جوری بود....
یدفعه نایل با عصبانیت اومد تو اتاق و لیام و لویی هم دنبالشون بودن...نایل گفت:
_دختره پرروی مغرور از خودراضی! فک کرده کیه؟احمق بیشعور... من هنو تو شوک حرفاشم! زین تو اونارو از کجا میشناسی؟ از اول تعریف کن...
من سرمو تکون دادمو براشون از اول دبیرستانمو تعریف کردم.از شیطونیای اون دوتا از عشقم به کیتی از اینکه پسرای مدرسه خیلی میخواستنشون ولی من نه میذاشتم به خواهرم و نه میذاستم به عشقم نزدیک شن...وقتی از اذیت کردناشون میگفتم هری و لویی هر چند دقیقه یه بار برام متاسف میشدن که از دوتادختر رودست خوردم و بعد ماباهم میخندیدیم....

Bad Direction (1d fanfiction)Where stories live. Discover now