Chapter 3

63 12 0
                                    

*زمان حال
دوباره توی اینه به خودم نگاه کردم.پری رو دیدم که بغلم وایساد.من بهش نگاه کردم.اون یه لباس درست شبیه منو اون دوتاهم گروهی دیگمون پوشیده بود.یه لباس مشکی عروسکی که پشتش دو تا بال وصل شده بود.ارایش ملایمی که داشت باعث میشد چشمای مشکیش بیشتر جلب توجه کنه و موهای لخت و بلندش دم اسبی بسته شده بودن.اون واقعا خوشگل بود و تمشب زیباتر هم شده بود.
_خب بزکم اماده ای؟
_وای پری استرس دارم
_بزی ما کلی اجرا داشتیم و تونستیم تاالان دووم بیاریم...استرس نداره که
_این همشون مهمتره....این فیناله...من میترسم
_نگران نباش بز وحشی.تاوقتی که گاو بی شاخ پیشته همه چی خوبه.
ماخندیدیم و من بغلش کردم.
من حتما باید خیلی خوش شانس باشم که اونو دارم.دوستی که هشت ساله تو هرشرایطی کنارم بوده و بهم کمک کرده.والبته خیلی خوش شانس بودم که داورا مارو باهم تو یه گروه انداختن.من توی این دوماه علاوه بر پری بادو تا فرشته دیگه هم اشنا شدم.النا و باربارا.اوناهم مثه پری بودن.النا یه دختر بلوند باچشای سبز بود و پوست سفید.بارباراهم یه دختر برنزه باچشای عسلی.هروقت به چشماش نگاه میکردم یاد چشای زین میفتادم و سینم پرازدرد میشد.هیچکس به جز پری اینحا نمیدونه که من دوست دختر سابق اقای زین جواد مالیک هستم.چه واژه مسخره ای"دوست دختر"
_خب دخترا صحنه امادس تا ۵ دقیقه دیگه اجرادارید.
خانمی که باهامون تمرین میکرد اینو گفت و من ازتو بغل پری اومدم بیرون.دوباره استرس...
_لطفا بادستاتون گروه Single Girls رو دعوت کنید به روی صحنه.
صدای مجری برنامه و بعددستای تماشاچیا شنیده شد.یه نفس عمیق کشیدم و رفتیم روی صحنه.ما باید اهنگ Wings از لیتل میکس رو اجرا میکردیم.و متاسفانه من مجبوربودم قسمت کسی که ازش متنفرم رو بخونم یعنی پری ادواردز.
اجرا کردیم و همه بلندشدن و برامون دست زدن.ماهم خیلی خوشحال بودیم.
_خب به نظر خودتون چطور بود؟
صدای مجری توی بلندگوها پیچیده شد.
_به نظر من ماخوب اجراکردیم...میتونست بهتر باشه ولی ما ازاین راضی هستیم.
پری اینو گفت.
_به نظر من که عالی بود.نظر داورا چیه؟
مجری رو به داورای مسابقه کرد.
_من اینو یه بار دیگه هم دیدم و اون مربوط به وان دایرکشن بود.شماها فوق العاده ابوین دخترا.
نیکول گفت و مابهم لبخند زدیم.
_به نظر من عالی بود.من محو این اجرا شده بودم.
سایمون گفت و لبخند زد.
_خب حالا من دلم میخواد نظرمهمان های ویژمون روهم بدونم...خانم ها و اقایون...این شما و این...وان دایرکشن
همه دست زدنو من مبهوت مونده بودم.باشنیدن کلمه وان دایرکشن سینم فشرده شد.
اونااومدن ومن وقتی دست اون ادواردز لعنتی رو توی دست زین دیدم تمام خاطرات این پنج سال برام زنده شد.روزی که خبردوستی زین با ربکافرگسن روشنیدم روزی که غش کردم وقتی فهمیدم زین باادواردز ازدواج کرده شبایی که با گریه میخوابیدم و...
_خب پسرا نظر شما راجع به اجرا چی بود؟
صدای مجری منو از توفکرام بیرون کشید.
_اونا فوق العادن این عالیه
لیام اینوگفت.
_من نمیتونم باور کنم که مایه رقیب بزرگ پیداکردیم.
لویی گفت و خندید.
_عالی...فقط میتونم اینو بگم.
هری گفت
_اونا شگفت انگیزن.
نایل گفت و الان نوبت به زین رسیده.ناخوداگاه اخم کردم وقتی زین نظرشو اعلام کرد.
_داری باهام شوخی میکنین؟اون اجرا افتضاح بود.
دنونامو روی هم فشار دادم و دستمو مشت کردم.
__________________________________
رای و نظررررر ^_^

Bad Direction (1d fanfiction)Where stories live. Discover now