گروه رسید و اومد روی صحنه.وقتی نایل رو دیدم ضربان قلبم رفت بالا و قرمز شدم.نایل گوشیشو نگاه کرد و بلافاصله خاموشش کرد.خیلی عجیب بود.بعد لویی رو دیدم که کنار نایل وایساده بود.احساس عجیبی داشتم...مطمئن بودم قبل دیدمش(لویی)
ولی کجا؟کی؟بعد چنتا تصویر مبهم از تصادف خونوادم اومد توی ذهنم.میدونستم که دارم دیوونه میشم...
بعد پسرا شروع کردن به خوندن و فراموشش کردم.
اونا با Steal my Girl شروع کردن،من و امی همدیگرو بغل کرده بودیم و شروع کردیم به بالا و پایین پریدن.
ما میخندیدیم و میخوندیم و داشتیم منفجر میشدیم!(=)) ولی هرگز نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته.بعد کنسرت من و امی میخواستیم بریم و از نزدیک واندی رو ببینیم...
من اونقدر هیجان زده بودم که نمیتونستم توصیفش کنم و همینطور امی.ما نایل و هری رو پشت صحنه دیدیم.امی دوید به سمت هری‌من لبخند زدم و بعد به نایل نگاه کردم...
اون خیلی عجیب به من نگاه میکرد.
ترسیده بودم"آیا قیافم مشکلی داشت یا همچین چیزی؟؟" با خودم گفتم.بعد از دوربین جلوی گوشیم واسه دیدن خودم استفاده کردم.
همه چیز خوب بود.به نایل نگاه کردم،اون هنوز به من نگاه میکرد ولی ایندفعه گرم تر و مهربون تر.رفتم نزدیکتر و شونه هامو بالا انداختم.اون گفت:"دنبالم بیا"
دستاشو دور مچم حلقه کرد و منو به سمت یه اتاق که ظاهرا قبل از ورود به استیج اونجا میموندن هل داد.
اون موبایلشو روشن کرد،شاید بخاطر چک کردن چیزی بعد از اینکه بیشتر از یه نگاه تصویر زمینه گوشیشو نگاه میکردم...
شوکه شدم و موبایلم از دستم افتاد ولی خوشبختانه آسیب ندید.نایل سریع گوشیشو قفل کرد و گوشیمو داد به من.توی چشای آبیش زل زده بودم.اطراف رو نگاه کردم،هیچکس اونجا نبود.اون اومد نزدیکتر و تو چشام خیره شد.ترسیده بودم،چشامو بستم و بعد لبای نرم و گرمی رو روی لبام حس کردم...
هلش دادم عقب و سعی کردم فرار کنم.
ولی حرفاش جلومو گرفت:
"کریستین مامانشو میخواد"
احساس سرما کردم و بعد خودمو پیدا کردم درحالی که گریه میکردم.ولی چرا؟
نمیدونستم که کنترلمو از دست دادم...
____________________________
خوب اینم از دو قسمت تو یه روز :))
هرچی تعداد رأی و نظرا بیشتر باشه بیشتر میزارم☺
اگه دوست داشتید این داستانو به دوستاتونم معرفی کنید
رأی ونظــــر فراموش نشــــــــه❤❤
