Chapter 6

124 26 7
                                    

گوشام سرمازده شده بود و داشتم منجمد میشدم.
نایل متوجه شد و سریع ژاکتشو داد به من.
اون مشکی و گرم بود و میتونستم عطرشو حس کنم.

رفتیم توی پارک.
همه ی نیمکت ها خیس بودن بنابراین نتونستیم بشینیم.
راجب خبر ترک کردن گروه از نایل پرسیدم.
جواب داد:" من حتی شغلمم بخاطر عشقم رها میکنم"

دیوونه شده بودم و پرسیدم:
"اونوقت دایرکشنرا از من متنفر میشن،جداً اگه این اتفاق بیوفته دیگه باهات حرف نمیزنم"

تعجب کردم که همونطور ساکته و داره نگام میکنه.
"چیزی نیست،عشقم"

ادامه دادم:
"هه،اگه عاشقم بودی وقتی که بهت احتیاج داشتم منو رها نمیکردی.."

اون آه کشید و گفت:
"یادت میاد نمیخواستی مردم چیزی راجب رابطمون بدونن؟"
"آره یادمه" جوابشو با عصبانیت دادم.
دستمو فشار داد و گفت:
" لوییس منو تهدید کرد اگه رابطمونو باهم ادامه بدیم لومون میده و همینطور واسه تو مشکل درست میکنه.از اونجایی که خوب یادمه تو قول داده بودی کنسرتمون بیای و همدیگرو ملاقات کنیم، من همه این مدت منتظرت بودم،عشقم"

اون لبخند زد و صورتمو نوازش کرد.

"ولی حداقل میتونستی بهم اطلاع بدی و من این همه سال منتظر نمیموندم"
گفتم و چشامو چرخوندم.

"درست میگی،من بایدم این کارو میکردم ولی واسم مهم بودی و میترسیدم که لوییس بفهمه و تورو تو یه مشکل دیگه بندازه"
لبخند زد.اون خیلی دوست داشتنی بود.

خجالت زده بودم و احساس گناه میکردم بخاطر همه کارایی که اونروز باهاش کردم.
میترسیدم قلبشو شکسته باشم.گوشیشو روشن کرد.دوباره تصویر زمینشو دیدم...
آره اون عکس من بود که وقتی باهم دوست بودیم واسش فرستاده بودم.اون مکالممونو نشونم داد،چقدر شیرین بودن.

*******************
سلام سلام =)
لایکا خییییلی کمه دوستان،از این به بعد تا هر چپتر حداقل 10-15 تا لایک نخوره چپتر بعدو نمیزارم-___- گرچه 10-15 تا بازم خیلی کمه ولی دیگه چه میشه کرد دیه:|
*رأی و نظر فراموش نشــــــــه*

Twist of Fate(Persian Translation)Where stories live. Discover now