Chapter 3

218 29 13
                                    

یه روز بارونی بود،روز مورد علاقم...
من کنترلمو از دست داده بودم و اونجا وایساده بودم ولی نمیخواستم که...
فقط می‌خواستم فرار کنم ولی نمیتونستم.کریستین کی بود؟مامانش کی بود؟چرا نایل اونو به من گفت؟آیا من یه مادر بودم؟
داشتم دیوونه میشدم...بعد یه دفعه همه چیز یادم اومد.درسته اون کسی که باهاش چت کرده بودم نایل جیمز هوران بود.آره ما حتی اسم بچه هامونم انتخاب کرده بودیم:کریستین...
افتادم پایین،صورتمو با دستام پوشوندم و شروع کردم به گریه کردن.نایل اومد و بغلم کرد.منم میخواستم بغلش کنم اما نمیتونستم... اون منو شکسته بود.او منو ترک کرده بود...
اون وضعیتمو درک کرد و سعی کرد آرومم کنه.کنارم نشست و منو گذاشت تو بغلش گرفت،من دستامو گذاشتم رو شونه هاش و اون شروع به تعریف داستان کرد.:"مدی،من میتونم که تو خیلی از من عصبانی هستی.میدونم...میدونم..از بعد آخرین مکالممون من افسرده شدم." خیلی آروم گفت.
میخواستم یه چیزی بگم ولی اون ادامه داد:" میدونم میخوای چی بپرسی.."
اون چشاشو بست و دوباره باز کرد.
" اون اشتباه من نبود عزیزم" واسه چند ثانیه مکث کرد و بعد گفت:"تو لو رو میشناسی...آره لوییس... پدرش شریک پدرت بود،بعد از ورشکستگیش از پدرت عصبانی بود و واسه انتقام نقشه میکشید و همینطور اون لوییس رو داشت..."
یه لحظه نتونستم نفس بکشم...
ما صدای رعد و برق رو شنیدیم.من اونو بغل کردم چون ترسیده بودم،به محبت نیاز داشتم ولی سریع رهاش کردم.
هنوز توی بغلش بودم و اون گفت:" اون لویی رو داشت تا اون حادثهٔ ساختگی رو عملی کنه"
احساسی که بار اول نسبت به دیدن لویی داشتم رو به یاد دارم.
برای اولین بار حرف زدم و گفتم:" ولی چرا ترکم کردی؟" اون میخواست چیزی به ولی بهش اجازه ندادم... " بعد از اینکه خانوادمو از دست دادم تو تنها کسی بودی که میتونستم بهش تکیه کنم،عاشقش باشم،باهاش باشم..."
میخواستم بلند شم و اونو ترک کنم ولی اجازه نداد.بعد لویی و چندتا دختر اومدن تو اتاق؛صورتمو پوشوندمو و دوییدم بیرون اتاق...
نایل میخواست دنبالم بیاد ولی لویی نذاشت و متوقفش کرد.
پس لوییس پدر و مادرمو گشت؟و منو توی این بدبختی گذاشت؟

و باعث شد واسه چند ماه برم یتیم خونه؟
و نایل وقتی که بیشتر از هروقتی بهش احتیاج داشتم منو ترک کرد؟
اونا گفتن آدمای بدبخت همیشه بدبخت میمونن.
**************************
خوب اینم از چپتر 3 :))
به هر بدبختی بود تو اوج خستگی گذاشتم-_-
درضمن vote ها خیلی کمه،اگه همینطور پیش بره یا خیلی دیر به دیر میزارم یا دیگه اصمن نمیزارم:|
رأی و نظـــر فرامــــوش نش‍ـــــــه;)

Twist of Fate(Persian Translation)Where stories live. Discover now