شماره 15 به سمته در وسط که رنگی شبیه به قرمز بلوطی داشت حرکت کرد و به ارومی در زد :
- میتونی بیای تو شماره ... 15
مرد با مکثی از پشت در گفت و دختر به عقبش نگاه کرد و متوجه شد که هنوز اسمه کسه دیگه ای رو صدا نکردن و این موضوع باعث شد تا پوزخندی رو لباش نقش ببنده:
- سلام آقا
- او سلام دختر
مرد چشاشو از رو کشویی که داشت توش دنباله چیزی میگشت بلند کرد و به دختر نگاه کرد و اخم ظریفی کرد :
لیلی اونا ، اسپنسر ما بشین من واسه این مبلا پول خرج کردم - .
اخم مرد تبدیل به لبخندی شد و با سر به مبل اشاره کرد .
- ممنون
دختر لبخند زد و رو مبل نشست
- چرا بهشون دروغ گفتی ؟؟
- فک نمیکنم دروغ واسه کارم کلمه مناسبی باشه من فقط از اینکه افراد تو کارام سرک بشن خوشم نمیاد .. اصلا
- او خوبه به هر حال این خصوصیت هر وکیلیه نیس ؟؟؟
- شاید
- یه وکیل چجوری میتونه از حقوووق اجتماعیش بگذره و تن به این کار بده ؟؟
مرد با پوزخند پرسید و دختر خنده تلخی کرد :
- خب به هر حال تا وقتی حقوق اجتماعی بلد نیست پول یه سری فاک بویو بده تا نکننت اونموقع به هیچ دردیت نمیخوره
- انتخاب اشتباهی نبودی اصلا ، تو باهوشی ، جذابی و ... مصممی
- اتاق وسط واسه همینه نه ؟؟
- ثابتش کردی
دختر سرشو پایین انداخت و لبخند زد ، تا اینجا که داشت خوب پیش می رفت
- خب تو این سه سال پنج نفر بیش تر وارد این اتاق نشدن و تو شیشمیشونی البته میتونیمم بگیم سومی
- مردن ، نه ؟؟؟
- اونا فقط خودشون نخواستن ادامه بدن و خب ..
- میدونم مجبورید
- از همین الان شروع میکنیم یا ... میدونی خب میتونی استراحت کنی
- ترجیح میدم زودتر شروع به فکر کردن کنم .
- انجام این کار .. اونم با فکر ، ازت خوشم میاد
-ممنون اقای ...؟؟
- پین
مرد لبخند زد بلند شد و سمته دختر اومدو دستشو دراز کرد ، دخترهم سریع بلند شد و دست داد و تصحیح کرد :
- ممنون اقای پین
- بالکن ؟؟؟
- مطمنن .
پین و دختر به سمته بالکن اتاق حرکت کردنو پین درشو باز کرد :
- راستش تو حتی بیماری هاتم به درده کارمون میخوره
دختر خندید و گفت :
- اره راستش خدا میدونسته چی به دردم میخوره
- بهش اعتقاد نداشتی ، نه ؟؟
- چه فرقی داره اقای ..
- لیام
مرد حرف دخترو قطع کرد و ادامه داد : اسمم لیامه اسپنسر
- چه فرقی میکنه لیام ، فک نکنم واسه اون عوضیا اعتقادات هرزه ها مهم باشه .. هست ؟؟
لیام تک خنده ای کرد و گفت : او معلومه که هس .. میدونی که باید در مورد روش کردناشون از پدر ها بپرسن
دختر شروع به خندیدن کرد و زیر لب گفت او حتما خصوصا وقتی نزدیک به انتخابات یا هر کوفته دیگه ای بشه
- تو یه وکیل کار کشته میشی .. حداقل واسه من
- ممنون اقای پین
خب بچه ها من همین قسمتم قاچاقی اپ کردم
نظر بدیدددد ممنون

YOU ARE READING
INFORMATION ( ziam mayne )
Fanfictionبرمیگردیم به درس تاریختون داد و ستد اولین ایده برای ایجاد روابط بازرگانی بود این خیلی سادست من چیزی رو میدم که شما ها دنبالشید و شما چیزایی رو بهم میدید که من دنبالشم اگه از پسش بر نیومدید کارمون با هم تمومه اگه هم کارتونو انجام دادید اون موقع علاوه...