صدای بوق مکرر تلفنش باعث شد سرشو تو بالشتش فرو کنه و شروع به خندیدن کنه :
- فاک
زیر لب زمزمه کردو سمته میز کنارش برگشنو الارمشو خاموش کرد حدودا سه ربعی تا ساعت شام مونده بود و این یعنی یه وقت واسه دوش گرفتن داشت ؛ اروم رو لبه تخت نشستو دستشو رو بازوش کشید و موهاشو بهم ریخت مامانش عادت داشت دستشو دور بازوهای دخترش حلقه کنه و موهاشو بهم بریزه و درست همونطوری که چشای بزرگ و قهوه ای دختر از مادرش به ارث رسیده بوده خیلی از عادتای دیگه هم به این دختر رسیده بود عجیب بود ولی اون حتی یه خاطره درست حسابی از باباش نداشت ... اون حتی یه بابای درست حسابی هم نداشت .
پیراهنشو اروم از تنش در اورد و تا کرد لبخندی زدو همین کارو با شلوارش هم کرد و وارد حموم شد ، شیر ابو باز کرد و رو ولرم مایل به سرد تنظیمش کرد از لرزشی که بخاطر سردی اب بهش دست داده بود خندش گرفت
اب رو بدنش میریختو اون از حس عجیبی که بهش دست میداد لذت می برد از اون لرز خنده دار یا گرم شدن یهویی اب تا فکرای جورواجوری که تو ذهنش بوده و اون فرما ...
اینا همه عجیب بودن ولی اون اهمیت نمیداد به هیچکدومشون خیلی وقت بود که اهمیت نمیداد اون فقط کاری که بایدو میکردو ... میرفت درست همون طوری که باید تو عمارت لیام رفتار میکرد و اون خیلی وقت بود که به این رفتار عادت کرده بود .
..
...
....
- اسپنسر
دستشو به سمته دختر روبه روش دراز کردو با هم دست دادن
- خوشبختم اسپنسر منم الیسونم بشین عزیزم
زن قد بلندی اینو گفتو رو یکی از صندلیای میز ناهارخوری نشست و انگشتاشو به ارومی رو میز زد .
در اتاق باز شد و مردی با موهای بلند و چشمای قهوه ای و قد بلندی وارد اتاق شد و وقتی با اسپنسر روبه رو شد چند ثانیه ای تو چشاش نگاه کرد ولی بعد لبخند بزرگی زد و بلند گفت :
- سلام اسپنسر
- سلام ... اقای ...
اسپنسر با گیجی به مرد نگاه میکردو منتظر بود تا بفهمه اون مرد میتونه کی و چیکاره باشه .
- تو میتونی بهم بگی جولیان
جولیان کتشو در اورد و رو یکی از صندلیا انداخت و خودش رو صندلی رو به روی اسپنسر نشست .
" خب خب خب ببینم این کار اموخته جدیدمون کیه که دل جیمزو برده "
جیمز ؟؟ جیمز میتونست فقط یه نفر باشه اونم ... لیام بود جز اون معمولا کسی خیلی از اسپنسر خوشش نمیومد چون اون یه جورایی عجیب بود
" منظورم اقای پینه " جولیان نیشخندی زدو با سر به یه سری پیشخدمت اشاره کرد .
- او بله متوجه شدم ... جو لیان .
- خب ببینم چیا بلدی ؟؟
- دو سال و نیم حقوق خوندم وقتی دبیرستان بودم تو گروه تاتر کالج بودم و خب یکمم موسیقی بلدم ... همین
- خوبه خیلی خیلی خوبه پس بالاخره یه بچه هنری پیدا کردیم
اسپنسر لبخند بزرگی زد و گفت : من هنری نیستم
- ولی میتونی بشی
- درسته
دختر نیشخند زدو به بشقابی که جلوش گذاشته بودن نگاه کرد :
استیک ... سس های مختلف ... یکم سیب زمینی و کمی سبزی معطر
اون واقعن میل به خوردن چیزی نداشت ولی اینا هوس برانگیز بودن پس اروم شروع به تیکه تیکه کردن استیکش کرد .
جولیان لبخندی زدو پرسید :
- با نقاشا که مشکل نداری ؟؟!
- ن نقاش ؟؟
- نقاش که به اون شدت نیستن ولی خب حرفشون تو نقاشیه و خب قاچاق
- قاچاق تابلو اینا ؟؟؟
- اوهوم
جولیان سرشو تکون دادو استیکشو جوید .
- من مشکلی باهاشون ندارم تا وقتی که تابلوهاشونو تو سرم خرد نکنن .
مرد خنده های بلندی کردو گفت : خوبه ... نه خیلی خوبه اصن میزارم خودت ساعت کلاساتو انتخاب کنی
- پس شما مربی شخصی من هستید درسته ؟؟
- من یکی از دوستا و مشاورای لیام ولی بخاطر تو الان شدم مشاور و مربی شما
مرد چشمکی زدو ادامه داد خب انتخابتون بکن ... الیسون چند تا ورق واسه ما بیار ... اسپنسر غذاتو تموم کردی ؟؟
اسپنسر سری تکون دادو یه خودکار و چند تا برگ از الیسون گرفت :
- بفرمایید
- کلاسات اینان : امادگی جسمانی ، بدنسازی ، شنا ، تاتر و بازیگری ، طراحی ، نقاشی یا گرافیک ، تاریخ هنر ، فیلم شناسی ، موسیقی ، ریاضیات ، اداب معاشرت ، نگه داری از کودک و نوجوان ، اشپزی ، مدیریت ، فلسفه ،زبان و ادبیات . ۱۵ تا کلاسه که همشم الزامیه
دختر تک خنده ای کرد و گفت : نگه داری از کودک و نوجوان ؟؟؟ خدایی ؟؟؟
- به کارت میاد دختر به کارت میاد ولی خب نه خیلی برا همینم دوره های کوتاه تری بر میداریم واست
دختر سر تکون داد و جولیان ادامه داد : امادگی جسمانی وریاضیاتت صبحا هستش اشپزیت ظهر ها عصر ها بدنسازی و شب ها هم شنا ... موسیقی و ادبیات و هنر ها هم معمولا به همین صورت تقسیم بندی میشه ... روز های زوج شیش تا کلاس امادگی جسمانی ، ریاضیات ، اشپزی ، ادبیات ، اداب معاشرت و مدیریت رو بر میداریم و واسه روز های فرد هم بدن سازی ، ادبیات ، طراحی ، زبان ، نگه داری از کودک و نوجوان ، موسیقی رو بر میداریم
و واسه یک روز جمعه هم تاتر ، تاریخ هنر ، فیلم شناسی ، گرافیک و فلسفرو بر میداریم بقیش رو هم میتونی استراحت کنی چطوره ؟؟
- به نظر برنامه جالبی میاد من باهاش اوکیم
- خوبه میخوای کلاسارو ببینی ؟؟
- اره حتما ... ممنون
.
.
.
و بلههههه فصل ششم هم نوشته شد امیدوارم که راضی باشید و اینکه ایا کلاس ها ایده خوبی بودند :)))))) هاهاها اگه بتونم کلون رو هم اپ میکنم ممنون که نظر میدید ^*^

YOU ARE READING
INFORMATION ( ziam mayne )
Fanfictionبرمیگردیم به درس تاریختون داد و ستد اولین ایده برای ایجاد روابط بازرگانی بود این خیلی سادست من چیزی رو میدم که شما ها دنبالشید و شما چیزایی رو بهم میدید که من دنبالشم اگه از پسش بر نیومدید کارمون با هم تمومه اگه هم کارتونو انجام دادید اون موقع علاوه...