طبقه بالا کلاس تاتر و موسیقیه و درباره گرافیک و تاریخ... امم معلم نداریم .
جولیان دستشو با اضطراب پشته گردنش کشیدو لبخند زد :
دختر خندید و گفت : یعنی من باید خودم همینطوری یاد بگیرمش ؟؟
- او نه نه منظورم اینه که یه نفرو داریم ولی ... باید با لیامو خودش صحبت کنم
- همین امروز صحبت میکنید ؟؟ فردا جمعس
- نمیدونم
باشه اسپنسر لبخند زدو با گیجی به راهش ادامه داد و سمته سوییتای کاراموزا رفت یعنی بهتره بگیم سوییتای خودشو دو تا دختر دیگه ای که اونارو تا الان ندیده بود .
.
..
...
- دیگه حرفشو نزن
- لیام اینقدر خودخواه نباش ما الان یه ساله دنبال اون ادمیمو حالا که یکی پیدا شده تو حاظر نیستی با اون لعنتی حرف بزنی ؟؟؟
- من همه ی اینارو میدونم پس لازم نیست تو به من یاداوریشون کنی ولی از من انتظار نداشته باش که برم بهش بگم اوه عزیزه دله من مالیک جانم زد بزرگ بیا و به این دختره درس بده اونم وقتی کلی استاد هست
- لیام ... چرا نمیخوای چشاتو باز کنی اون دختر هر چه زودتر باید بره اون وکیله و میتونه خیلی چیزارو بفهمه اون خیلی قابلیتایه دیگه داره که باید هر چه زودتر ازشون استفاده کنیم قبل اینکه اون بر علیه مون ازشون استفاده کنه .
- من نمیخوام بهش بگم
- مجبوریم نمایشگاه دسامبره و ما نزدیکای اوکتبریم ... لیام
- من بهش میگم یعنی سعیمو میکنم
-بهش بگو مکانو زمانشو بگه ... اسپنسرو میارم
- باشه جولیان
.
..
...
..
.-زد ؟؟
لیام در زد و منتظر موند ... جوابی نمیومد
- زد ؟؟
باز هم صدایی شنیده نشد تا اینکه صدای خنده های بلند پسری از تو اتاق به گوش رسید :
- چیه جیمز ؟؟ بیا تو ببینمت
اون مست بود مست بود و تو دسته راستش یه شیشه بزرگ و سیگارش بود و با اونیکی به میزی تکیه داد بودو میخندید
-تو مستی زین
- من ... مستم ؟؟ خب اره هستم لی لی
- پسر دوباره خندیدو اروم خودشو سمته زمین سر داد
- اون بطری رو بده به منو بیا بشین رو صندلی
- کامان لیروی بیا بشین
پسر رو زمین زد و فهموند که میخواد لیامم پیشش بشینه
لیام کتشو رو کاناپه انداخت و دکمه های سر دستشو باز کرد و استیناشو بالا زد و نشست
پسر دوباره شیشرو به سمته لبش برد و لیام که میدونست کاری نمیتونه بکنه اونو همراهی کرد و خودشم کمی از نوشیدنی رو خورد :
- لیام ؟؟
صدای پسر ضعیف بود و قوز کرده بود ، موهاش شلخته بود سوییشرت مشکیش خاکی بود
- بل
حرف لیام تو دهنش ماسید وقتی پسر لباشو رو لبای لیام گذاشت و خودشو بهش فشار داد ... زین اول زبونشو به تندی تو دهنه لیام حرکت میداد و دستشو رو بازوی لیام میکشید ولی بعد خسته شدو به سرفه افتاد :
تو ... تو خوبی ؟؟
لیام با نیشخند و به ارومی اینو از زین پرسید ؛ پسر شروع به خندیدن کردو سرشو تکون داد
- زین من باید باهات صحبت کنم ... این خیلی مهمه .
زین سرشو به علامت منفی تکون داد و با نفسایه بریده گفت : نه ... نه نه
لیام به زین نگاه کرد و دستشو پشت کمر زین گذاشت و گودیشو فشار داد و اونو به خودش نزدیک کرد ، پسر که از خستگی جون نداشت
مخالفتی نکردو به سمته لیام کشیده شد ، لیام به ارومی لاله گوششو گاز گرفتو زمزمه کرد : فردا ... فردا حرف میزنیم
خب هل هل ببخشید که اینقدر دیر اپ شد حتی الانم واتپدم بالا نمیومد با بدبختی و چهار بار ور رفتن با موردم و موزیلا و این دری وریا تونستم اپ کنم و اینکه دیدید که گر صبر کنید ز غوره حلوا سازم الان از اسپنسر زیام ساختیم :| باشد تا رستگار شوید
نظر بدید ممنووون ^___^
YOU ARE READING
INFORMATION ( ziam mayne )
Fanfictionبرمیگردیم به درس تاریختون داد و ستد اولین ایده برای ایجاد روابط بازرگانی بود این خیلی سادست من چیزی رو میدم که شما ها دنبالشید و شما چیزایی رو بهم میدید که من دنبالشم اگه از پسش بر نیومدید کارمون با هم تمومه اگه هم کارتونو انجام دادید اون موقع علاوه...