فصل سوم

1K 117 23
                                    

SLEEP BABY SLEEP - BY BROODS

ساعت حدودایه 1 نیمه شب بود اسمون ابری بود و احتمال بارش بارون زیاد ... دخترو بخاطر مصاحبه خوبش و البته بخاطر اینکه اقای پین ازش خوشش اومده بود به یه ساختمون دیگه برده بودن جایی که لیامم اونجا زندگی میکرد و البته دو تا دختر دیگه ای که لیام دربارشون حرف زده بود و کسی که میگفتن همراه لیامه ولی کسی جز خدمتکارایه مخصوص پین اونو ندیده بودن .

دختر سمته پنجره بزرگ تو اتاقش حرکت کرد و بخار روشو با پشته پولیورش پاک کرد و به تلخی خندید وقتی یچه بود از رعد و برق میترسید خیلی خیلی زیاد درست اون شبارو یادشه وقتی که پدرش تو یکی از همون شبا رفت و مادرش بیش تر از 22 سال نداشت و با یه دختر پنج ساله تنها مونده بود .

اسپنسر همیشه از رعد و برق میترسید و اره تو اون شهره لعنتی همیشه بارونا با رعد و برقا همراه بودن ... :

Sleep baby sleep

What are you waiting for?

The morning's on its way

You know it's only just a dream

Oh sleep baby sleep

I lie next to you

The beauty of this mess is that it brings me close to you

اهنگی که مادرش واسش میخوند و زمزمه کرد و با توک انگشتش رو پنجره ضربه زد .. شهر پر از چراغای کوچیک و بزرگ بود و اون از این موضوع متنفر بود اون چراغا نور ستاره شو ازش میگرفتن اون چراغا فقط یه جوون 22 سالرو جلوی دختر پنج سالش شرمنده میکرد و اون چراغا... تاج پادشاهی پدرشو براق تر نشون میداد .

وقتی بچه بود یه ستاره داشت که اسمشو لیلی گذاشته بود یه ستاره که روزا هم باهاش حرف میزد معلمایه مدرسش بارها به مادرش و یا حتی تلفنی به پدرش اخطار داده بودن که داشتن دوست خیالی اونم یه ستاره تو سن دختری مثله اسپنسر خوب نیست و ادامه دادنه این موضوع حتی ممکنه بعدها باعث منزوی شدن اون بشه و درست همون طور که مادرش هشدار داده بود یه روزی ادما لیلی رو میکشن و اون روز وقتی بود که لیلی دنبال مادر اسپنسر رفتو خودشم باهاش گم شد... وقتی جنازه مامانش پیدا شد لیلی هم کنارش بود و اسپنسر هر دوشونو با هم دفن کرد و حالا که بارون میباره و هیچکدومشون نیستن اون این اهنگو تنهایی برای خودش میخونه :

I could be the one to give you all I am

With a gentle touch and a foolish love

You could be the one to carry all my troubles away

With the words you say, all I need to hear so

ساعت دو بود و شیشه چرک و پولیور اسپنسر خیس خیس شده بود خسته از پاک کردن مداوم شیشه ها و نشستن بغل پنجره بلند شد و سمته کمدی که واسش گذاشته بود رفتو یه سوییشرته مشکی از توش در اورد وداخل دستشویی شد .

چراغه داخلی رو روشن کردو لباسشو در اورد و اونو رو زمین پرت کرد ، ناخوداگاه دستش سمته استخونایه گردنش حرکت کرد و اونارو چنگ زد اونقد سفت که رد ناخناش رو استخونایه ترقوش موند ... خندید و اینبار ناخوناشو به ارومی ولی سفت تر رو استخونا کشیدوچند دقیقه تو سکوت به اینه خیره موندو بعد پقی زد زیر خنده و با مشت های گره کردش کوبید تو ایینه .. یه مشت دیگه ام زد و بعد اروم گفت : " خب احمق بخواب ... بخواب بخواب بخواب " زمزمه هاش تبدیل به فریاد شدنو با ضجه گفت " بخواب ... بخوابو دیگه هیچ وقت بیدار نشو

" هیچ وقت "

به ارومی زمزمه کرد و دستشو رو زخمایه دستش کشید ...سرعت کشیده شدنه دستشو رو اونیکی بیش تر کرد و باعث شد گرما و سوزشو رو پوستش حس کنه و همین کافی بود تا لبخند بزنهسوییشرتشو از رو جا حوله ای برداشت و تنش کرد ، استیناشو بالا زد و شیره ابو به ارومی باز کرد و رو صورتش ریخت :

" کاش فقط اینقدر قیافه معصومی نداشتی "

با پوزخندی زمزمه کرد و به کمک حوله صورتشو خشک کرد .





هی هی هی خب امم بله من اینفورمیشنم اپ کردم و اسپنسر نیز سلف هارمر هستش :]]]]]] منو نخورید نزنید و نکشید و اینکه اگه نمیدونید سلف هارمر کیه به کسایی میگن که به خودشون ازار میرسونن ^-^
ممنون بابت اینکه نظراتونو میگید :))))

دوستون داریممم

INFORMATION ( ziam mayne )Where stories live. Discover now