Part 11

218 50 6
                                    

امروز دكتر گفته بود پارچه ي روي چشم هاي هريو باز ميكنه كه نتيجه ي عمل رو ببينن.هري خيلي استرس داشت.
دست هري و گرفته بودم و روي صندلي كنار تخت نشسته بودم كه در باز شد و يك زن اومد داخل و با قيافه ي عبوسي به من و هري نگاه كرد.هري نمي دونست كيه پس اروم پرسيد:كيه؟
منم نميدونستم.ولي اونزنه جلو اومد و به هري گفت:اميدوار باش اون چشماي لعنتيت ببينن،وگر نه بايد فكر جايي براي زندگي كردن باشي،چون ما ادم كور توي خونه نميخوايم.
اون چي گفت؟؟؟؟؟اون كي بود؟؟ كه همچين حرفي بزنه...واضح بود هري بغض كرده،اومدم يك چيزي بگم كه دكتر وارد شد و اون زن از كنار تخت فاصله گرفت.دكتر روي چشم هاي هري رو باز كرد و هري اروم و با استرس چشماشو باز كرد..

[هري]
اون زن لعنتي دوباره اومد تا با حرفاش ازارم بده.اون نامادريه من هست،اون هيچوقت براش مهم نبود كه من هستم يا نه...اون باباي لعنتيم هم هيچي نميگفت و اون زن هميشه اذيتم ميكرد ولي از اون موقعي كه بستري شدم ،زندگي بهتر شد و اشنايي با لو،عالي هم شد ولي اون زن دوباره اومد كه بهم ياداوري كنه كه من به عنوان يك ادم كور،ديگه توي اون خونه جا ندارم.
بعدا براي لويي توضيح ميدم.
دكت اومد و روي چشمامو باز كرد و من خيلي استرس داشتم ولي اروم چشمامو باز كردم ولي......سياه بود،،همه چي تاريك بود!!!!نهههههه..
دكتر-اقاي استايلز چيزي ميبينين؟
شكستم..ديگه نااميد شدم،من هميشه كور خواهم ماند..بغضم شكست و شروع كردم به هق هق و گفتم:نه
دكتر-متاسفم اقاي استايلز ما همه ي تلاشمونو كرديم.
و رفت...

[لويي]
هري گريه ميكرد و خسته بود از اينكه همه چي براش سياهه..رفتم كنارش وسرش و گذاشتم روي سينم و اونم پيراهنم و چنگ ميزد و گريه ميكرد.احساس كردم لباسم خيسه خيسه...حواسم به هري بود كه با صداي اون زنه كه يادم اومد اون هنوز اونجا وايستاده.
رو به هري و با نفرت گفت:معلوم بود،تو هيچ وقت قرار نبود و نيست كه خوب بشي.تووتا ابد توي تاريكي خواهي موند و راستي ديگه پات و توي خونه نذار چون كسي حوصله ي نگهداري از يك ادم كورو نداره!
اون به هريه من چي گفت؟؟ بهش گفتم:سريع از اين اتاق پاتو بذاربيرون و ديگه هم به اينجا برنگرد ...
خواستم ادامه بدم كه هري اروم زمزمه كرد:ولش كن لو،اون راست ميگه..
ولي مگه ميشه؟؟
اومدم يك چيزي بگم كه اون زنه رفت گم شد بيرون و درو محكم بست و هري توي بغلم لرزيد..
هق هق هاي هري شدت گرفت و خودشو بيشتر توي بغلم فرو كرد و منم محكم گرفته بودمش و كمرشو ناز ميكردم و با دست ديگم ارو موهاشو نوازش ميكردم و اروم زمزمه ميكردم:اروم باش هز،اروم باش عزيزم،اروم باش زندگيه من
يك لبخند كوچيك زد و اروم تر شد و بالاخره هق هق هاش قطع شد..



----------
هاي گايززززز...من الان به صورت +______+ دارشتم تايپ ميكردم...
دوستون دارممممم
All the love xx

I will beحيث تعيش القصص. اكتشف الآن