Part 12

227 50 4
                                    

-لو اون...اون_
-هز مجبور نيستي بهم بگي اگر اذيتت ميكنه.
-نه لو تو بايد بدوني...اون زن نامادري من بود.ما خيلي پولدار بوديم،بابام چندتا كارخونه و شركت داره.ما خيلي خوشبخت بوديم با اينكه من كور بودم ولي بازم هميشه احساس ميكردم خوشبخت ترين بچه ي دنيام...تا اينكه..
يك نفس عميق كشيد و ادامه داد.
-تا اينكه وقتي ٧سالم شد ،مامان و بابام از هم جدا شدن و بعدا فهميدم به خاطر اين بوده كه بابام با يك زن ديگه رابطه داشته و مادرم فهميده و به خاطر همين خيلي بينشون دعوا و اختلاف بوجود اومد و بالاخره مامانم ازش جدا شد و چند سال بعد شنيدم كه ...كه اون مرده.پدرم با اون زن كه اسمش جوليا هست ازدواج كرد .جوليا هميشه دنبال پول و ثروت بابام بود و از منم بدش ميومد و بالاخره تونست از شر من خلاص شه.ولي من ديگه جايي ندارم ،اون پدرم مطمئنم براي اون همه كار ميكنه و حتما به خاطر اينكه اون زن منو نميخواد حتي حاظره منو فراموش كنه..
و اشكاش اروم ميريختن،چشماش مثل دوتا كاسه ي خون قرمز شده بودن ..اروم از خودم جداش كردم و صورتشو توي دستام گرفتم و گفتم :هري اونا به سزاي كاراشون ميرسن ..و بعدشم وقتي مرخص شدي بايد بري و پيش خانواده ي من زندگي كني..فهميدي؟؟
از صورتش واضع بود كه خيلي تعجب كرده ولي من كاملا جدي بودم.
-نه اصلا لو..من نميخوام مزاحم اونا باشم،يك جايي پدا ميكنم،شايد برم خونه ي دوستام يا شايد_
-هري تو دوست پسر مني و مطمئنم خانوادم وقتي تورو ببينن عاشقت ميشن و حتما حتي بيشتر از منم ازت خوششون مياد و دوست دارن
اينو گفتم و اروم خنديدم.
-لويي..من عاشقتم ،ممنون كه هستي
-عاشقتم هزا..بيشتر از حدي كه تو عاشقم هستي
و محكم لبامونو روي هم قرار داديم و با همه ي عشق همو بوسيديم و بين بوسه هامون لبخند ميزديم ..چند لحظه با لباي هم بازي كرديم و همو بوسه بارون كرديم كه احساس كردم پشت لبم گرم شد و هري هم انگار يه چيزي احساس كرد چون عقب رفت و دستشو اروم روي بالاي لبم كشيد و منم دستشو ديدم....اون ،،اون،،،اون خوني بود!!!!
-اوه لو..اوه تو_تو خون دماغي!!!! بايد سريع به دكترت بگيم،تو برو بشورش و منم ميرم دكتر و خبر كنم
-نه هز ،نه..خواهش ميكنم
و سريع رفتم توي دستشويي و صورتمو شستم و بعد از چند دقيقه كلنجار رفتن خونريزي بند اومد و رفتم بيرون كه ديدم هري جلوي در ايستاده و نگرانه ،نديد كه دارم ميام.
اروم بغلش كردم و اون سريع اومد بيرون ،دستاشو گذاشت دو طرف صورتم.
-لويي بريم به دكترت بگيم
اون خيلي خيلي نگران بود و من از دست خودم خيلي عصبانيم كه همچين كاري باهاش ميكنم
-نه هري،عزيزم..نبايد چيزي بهشون بگيم ،همين جوريشم به زور بهم اجازه دادن كه بريم بگرديم.
هري از حرفم جا خورد و با تعجب بهم نگاه كرد -چي ؟كجا؟!
-خب راستش الان خيلي وقته كه من توي اين بيمارستانم و به شدت به تنوع نياز دارم و تو هم خيلي خسته به نظر مياي،ميخواستم بهت بگم ولي با اتفاقايي كه افتاد يادم رفت و خب فردا ميريم ،خب بالاخره منم دلم ميخواد مثل يك ادم سالم دوست پسرم و ببرم بيرون و بگردونم ولي من..هيچوقت يك دوست پسر خوب و لايق تو نبودم،واقعا متاسفم..متاسفم
هري خيلي خوشحال و در عين حال ناراحت شد
و پريد تو بغلم و محكم فشارم داد و گفت :لو تو لايق بهتر از مني،تو لايق بهترينايي..تو عالي هستي و ازت ممنونم ،ازت ممنونم ...عاشقتم بو
خنديدم و محكم بغلش كردم و فشارش دادم و گفتم:خواهش ميكنم هز ،اين كمترين كاريه كه براي فرشته اي مثل تو ميتونستم انجام بدم.







-----------------------------
هاي گايزززز...من عاشق نظراتونم..خيلي عالين*__* ،شرمنده شدم و اپ كردم..خخخخ
راستي اهنگ جديد هخغلهنفذهغفذهالدنالدتغفتذعقفذتغبذتغفذتغفبهغفذهغف عاليههههههه من الان گوش ميدادم و تايپ ميكردم.
راستيييييي....دنبال يك ادمين ميگردم ،با توجه به پيج هم بايد برومنس شيپر باشه،هر كي ميخواد توي كامنت ها بهم بگه
All the love xx

I will beحيث تعيش القصص. اكتشف الآن