Part 18

506 51 9
                                    

لويي اهي كشيد...
دلش پر بود ...از عشق بي موقع
از دنيا
از خودش
از ترك كردن
لو-اه هري دلم گرفته
ه-ميتوني به من بگي
لويي پوزخند زد و با كلافگي گفت:مگه تو روانشناس يا مشاوري چيزي هستي؟!
هري در حالي كاروم موهاي نرم لويي رو نوازش ميكرد گفت:من روانشناس نيستم ،اما بهت قول ميدم كه گوش كنم و اهميت بدم..تو ميتوني بهم بگي
لو-هيچي،فقط نميتونم باور كنم كه زندگي مارو به هم ميرسونه و بعد پسش ميگيره...
هري لبخند زد،ولي اين يه لبخند معمولي نبود..لبخندي پر از غم بود ،پر از دردهايي كه با لويي شريك شده بود اما حتي يك ذره همه پشيموني نداشت..
هري با تمام وجودش لويي رو دوست داشت و كسي يا چيزي نميتونست اينو عوض كنه...
بغض راه گلوشو بست.
با صدايي كه به خاطر بغض بم ترشده بود گفت: از كي تا حالا اينقدر بدبين شدي لو؟
لويي با بي تفاوتي جواب داد:زياد نيست
لويي بعداز چند لحظه سكوت گفت: چيزي كه بهشنياز دارم و چيزي كه ميخوام،دو چيز كاملا متفاوتن...
ه-چي ميخواي؟
-تو و من تا ابد كنار هم و خنده ها و خوشي هاي بي پايان
هري لبخند زد و اشك توي جنگل هاي بي نظيرش حلقه زد..
ه-و چي نياز داري؟
-يكم مرگ اضطراري..
ديگه فشار دادن پلك هش روي هم فايده اي نداشت..همراه با لبخندش بغضش تركيد و بي صدا اشك ريخت.
لويي به هري نگاه كرد و درحال كه اشك هاشو رو پاك ميكرد پرسيد:كدومشون اذيتت ميكنه؟خواستم يا نيازم؟!
ه-هيچكدوم..
-اگر اذيتت نميكنن پس چرا گريه ميكني؟
-چون عميقا عاشقتم و حتي نيازتم نميتونه قلبم رو از پا در بياره..
لويي با چشمايي پر از عشق و علاقه و غم به پسر معصوم و بي نظير روبروش نگاه كرد..
لويي اروم جلو رفت و انگار هري هم متوجه شد و سرش و جلو اورد و چشماشو بست و لحظه اي بعد لباي گرم و خوش طعم لويي روي لباش بود ..اين يك بوسه ي عادي نبود..يك بوسه ي پر از عشق و احساس ارامش بود كه هري به لويي و لويي به هري ميداد..

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Apr 08, 2016 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

I will beحيث تعيش القصص. اكتشف الآن