من بدون نیاز به ساعتم بیدار شدم.
این یه چیزیه در مورد من, که اگه مغزمو از شب قبل برای بیدار شدن تنظیم کنم میتونم روی برنامم بمونم ولی معمولا بعد از بیدار شدن خیلی غر برای زدن دارم و یکم غیر قابل تحمل میشم.
امروز فرق داشت.
بعد از بیدار شدنم چرخیدم و روما رو گوشه ی دیگه ی تخت دیدم که به ارومی نفس میکشید و موهای مشکیش بالششو کاملا پوشونده بود.تصمیم گرفتم بیدارش نکنم و یه بارم که شده خودم به کارام برسم.
بلند شدم و بعد از یه حموم کوتاه و صبحونه لباسامو عوض کردم و مطمئن شدم تمامی وسایل مربوط به هریو همراه با خودم.
صبحم عالی بود و از نظر جسمی کاملا امادگی رفتن به خونه ی هری رو دارم ولی از نظر روحی مطمئن نیستم..انگار میدونم یه چیزی قرار نیست خوب پیش بره ولی من خسته بودنمو بهونه کردم و سویچمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
***
با توجه به چیزی که جی پی اسم میگه خونه ی هری داخل شهر نیست و از اپازتمانم تا اونجا حدودا دو ساعت راهه و یه جورایی یه سفر کوتاه محسوب میشه.
صدای رادیو رو زیاد کردم و سرعتمو با توجه به تابلو های بین جاده زیاد کردم و بخاری رو روشن کردم و سعی کردم از منظره ی برفی رو به روم لذت ببرم. اطراف جاده رو برف پشونده بود ولی خداروشکر برفی در حال باریدن نیست و یکم رانندگی رو اسون تر میکنه.
***
وقتی به اندازه ی یک ساعت و خورده ای از خونه فاصله گرفتم متوجه شدم جی پی اسم جلو رفتنمو دیگه نشون نمیده.
عالیه گم شدن اونم وسط یه جاده واقعا عالیه.
ماشینو کنار جاده نگه داشتم و جی پی اسمو از توی کاورش در اوردم و بله همونطور که حدس زده بودم انتن نمیده.
اه کشیدم و به صندلیم تکیه دادم و تصمیم گرفتم با توجه به اسم خیابونایی که رو جی پی اس مونده برم جلو فقط امیدوارم بتونم اون خونه رو پیدا کنم و از شانس نسبتا خوب من خیابون بلومینگتون خیلی سریع پیدا شد ولی مشکلش اینجا بود که این خیابون اثری از حیات توش دیده نمیشه و فقط در طول مسیر جنگل رو میشه دید و جاده رو.
من بازم جلو تر رفتم و بله چیزی به جز درخت نتونستم پیدا کنم و انگار خیابون هم قصد تموم شدن نداشت پس سرعتمو بیشتر کردم و بعد از حدودا بیست دقیقه گشتن بین درختا خیابون به یه شاخه ی دیگه تقسیم شد و عدد 1 رو کنار قسمت ماشین رو میشد دید.
فکر نمیکنم کس دیگه ای هم اینجا زندگی کنه پس وارد شدم و یکم که جلوتر رفتم میتونستم یه خونه نسبتا کوچیک و کلبه مانندو ببینم و حتی با دیدن شکلش هم یه جورایی میشد حدس زد که مال کسی به جز هری نمیتونه باشه.
دواراش از یه چوب قهوه ای رنگ ساخته شده بود و سقف شیب دار و مشکیش رو تقریبا برف پوشونده بود و روی راه پله پر برف بود .دقیقا مثل اینکه مدتهاست کسی وارد خونه نشده.
از ماشینم پیاده شدم و به خونه دوباره نگاه کردم و دوباره فکر کردم که ایا این کار درستیه یا نه ولی فهمیدم الان دیگه وقت تصمیم گیری نیست پس اه کشیدم و به سمت خونه رفتم.
قبل از اینکه کلیدو از توی جیبم در بیارم متوجه یک نوشته ی حک شده روی در چوبی خونه شدم.
"شاید ورود همان پایان باشد."
YOU ARE READING
A planet called Harry
Fanfictionهری رفت و هیچ سیاره ای به نام هری نشد... Copyright © shix, 2016