"نوامبر 21:
من صدا ها رو میشنوم. اونا همه جا هستن و نه مثل صدا های معمولی.اونا حرکت میکنن.. صدا ها میلرزن.. مثل یه موج. من حتی میتونم اونا رو ببینم. چیزی که در مورد این موج ها هست فریبنده بودنشونه. اونا زیبان. مثل لرزش یه سیم گیتار...ساده...ولی اروم.
من حسشون میکنم ولی نه همیشه. وقتی فریبندگی میرسه من حسشون میکنم. ولی تا قبل از اومدن اون من کور, و توی تاریکی ام. من فقط توی دنیای سرد ذهنم به خودم میپیچم اما وقتی اون میرسه شنیدن صدا ها سادست.. اون مثل یه موسیقی میمونه.. یه اهنگ که فقط از یک نت توش استفاده شده..ساده ولی زیبا.من میتونم توصبفش کنم. من میتونم ارامش رو توصیف کنم ولی نه با کلمات.
ارامش اونه. یک حرکت ساده از طرفش موجی از ارامشه. یه چیزی مثل درمان . مثل یه قرص. چند تا حرکت کوچیکش برای اروم کردنم کافیه...چند تا موج ساده.
من اون موج رو حتی درونم هم حس میکنم. اون میتونه اون موج رو به من بده. اون میتونه منو لمس کنه.
اون پاکه."
من میتونم کلمات این دفتر رو کنار هم بچینم و مثل یه جمله بخونمشون ولی هیچ معنی ای از توشون در نمیاد. این متعجبم نکرد . من صفحه ها رو ورق زدم و طوری که بوش میاد هری به سختی توی این دفتر چیزی مینوشته و فقط چند تا یاد داشت دیگه به ورقه های سفید مونده.
من متن رو دوباره و دوباره خونم و تنها چیزی که از متن دستگیرم شد این بود که اون موسیقی یه شخصه و چه کسی بهتر از ربکا ؟ تاریخ نوشته برمیگرده به یک سال قبل پس این قبل از اونی بوده که ربکا هریو ترک کنه پس عملا اینا فقط چند تا جمله ی زمانتیک ولی قوی خطاب به دوست دخترشه..
حداقل این بهترین فرضیه ایه که تا الان دارم.
لبخند زدم و صفحه رو ورق زدم.
هرچی بیشتر وارد زندگی هری میشم انگار بیشتر میتونم حسش کنم...
هری هنوز نرفته.
__________________________________
اینم چون خیلی وقته اپدیت نکرده بودم 2 تا تو یه روز :)
نظرتون چیه ؟
چیزی از خاطراتش فهمیدین ؟
چپتر های بعدی بیشتر میفهمین ")
YOU ARE READING
A planet called Harry
Fanfictionهری رفت و هیچ سیاره ای به نام هری نشد... Copyright © shix, 2016