chapter 21

1K 206 31
                                    

"دسامبر 12:

امروز ازم خواسته شد که سعی کنم منظورمو بهتر برسونم...بهم گفتن ساده تر بنویسم... چرا ؟ چون اونا حرکاتم رو کنترل میکنن.. اونا بهم میگن چیکار کنم و چیکار نکنم...اونا فکر میکنن من دیوونه شدم ولی فرقمون اینه که شاید من چندین درجه از اونا سالم ترم.. اونا هنوز فرقشو نمیدونن.

ولی من نظرشونو محترم میدونم. اونا گفتن خطاب به مهم ترین افراد زندگیم بنویسم و این منو به لرزش میندازه وقتی میبینم نمیتونم به اون بنویسم... اون ممکنه بترسه..اون ممکنه دیگه به طرفم نیاد..پس من برای یه نفر دیگه مینویسم..کسی که میتونه منو تحمل کنه..کسی که مثل خودمه.

من برای خودم مینویسم..

هرولد :

جایی که توش بزرگ شدی فقط فیزیکت رو بزرگ کرد.. ته تهش تو هنوزم همون هرولدی ای که کنار خونه میشینه و سعی میکنه گیتار بزنه و وقتی یه نت اشتباه میزنه اهنگ رو متوقف میکنه و دوباره اونقدر از اول اونو میزنه تا اشتباه دیگه تکرار نشه.

ولی اون بهت کمک کرد مگه نه ؟ کسی که لیاقتش رو نداری.. کسی که لبخند میزنه. کسی که نرمه. کسی که ساعت ها میشینه تا به تمرین کردنت گوش بده.

ولی چرا هرولد ؟ تو مگه چیکار کردی؟

تو تا به امروز چیزی بیشتر از یه ادم دیوونه تو چشم بقیه نبودی... اون توی تو چی میبینه هرولد ؟ 

اونم مثل بقیه برای هرولد کوچولو دل سوزی میکنه ؟

یا اونم واقعا متفاوته ؟"

____________________________

داره معنی میده یا نه هنوز ؟ :|

A planet called HarryWhere stories live. Discover now