طوری که به نظر میاد همه ی اینا یه شوخیه مسخرست ولی تا خود هری اینجا نباشه چیزی معلوم نیست.
ولی خود هری هم به نوعی اینجاست...
چشمام ناخوداگاه به سمت دفتر قهوه ای رنگ قدیمی رفت.میدونم دست زدن به تک تک این چیز ها کار اشتباهیه ولی کنج کاوی چیزیه که از اونم اشتباه تره که متاسفانه من میتونم به خوبی احساسش کنم.
یه قسمت بزرگی از من فریاد میزنه که هری و تمام خاطرات مربوط به هریو بی خیال شم و برگردم سر زندگی نرمالم و فراموش کنم که تاحالا اومدم اینجا ولی یه بخش دیگه ولی قدرتمندی بهم میگه که من تا اینجاشو اومدم و باید تمومش کنم و هنوز نمیدونم "تموم کردن " دقیقا اینجا یعنی چی ولی هرچی قطعا یه پایانی داره درسته ؟
دفترو توی دستم جا به جا کردم و به جلد قهوه ای رنگش زل زدم و تصویر هری در حالی که پشت میز اتاقش نشسته و داره توی دفترش چیزی مینویسه اولین چیزی بود که توی ذهنم اومد... اینکه شاید هری ساعت ها به نوشتن مشغول بوده بدون اینکه مجبور باشه به چیز دیگه ای فکر کنه و همه ی تمرکزشو روی کلماتش میذاشته... شاید نوشتن باعث شده هری توی حرف زدن خیلی خوب باشه. طوری که جملات مناسب و کلمات درست رو استفاده میکرد اولین چیزی بود که باعث شد من بعد از مرگش دنبال خونوادش برم.
و الان من اینجام و میدونم فقط به اندازه ی چند تا نوشته با هدفم فاصله دارم.
روی صندلی اتاق هری نشتم و دفترو درست رو به روم روی میز گذاشتم و بهش خیره شدم.
شاید هری از قصد دفتر رو زیر دوربینش گذاشته.. شاید به نظرش عکس هاش به نوشته هاش مربوط میشن...یا شاید هم به نظرش کیف دوربین جای مناسبی برای قایم کردن یاد داشت هاش بوده و اصلا هدفی در مورد کارش وجود نداشته ولی من تا نبینم توی اون دفتر چیه چیزیو متوجه نمیشم و میدونم خوندن یاد داشت های هری بزرگ ترین دستبرد به حریم شخصیشه.
دوباره صفحه ی اول رو باز کردم و به اولین جمله خیره شدم.
"من به خاطر میارم لحظاتی رو که نباید وجود داشته باشن."
و دوباره حکت های پر از تضاد هری اینجا به خودشون شکل میدن.. حتی نوشته های هری پر از کلمات نامفهومه که شاید از نظر گرامر معنی بدن ولی ته تهشون چیزی نیست...
اه کشیدم و جمله رو دوباره خوندم و میدونم یک راه بیشتر برای فهمیدن نیست.
پس صفحه رو ورق زدم.
______________________________________
از چپتر بعدی یاد داشت های هری رو مینویسم پس اگه متن ایتالیک شد هنگ نکنین.
3-4 تا چپتر دیگه داستان تمومه فکر کنم...
مرسی :*
ش-
ESTÁS LEYENDO
A planet called Harry
Fanficهری رفت و هیچ سیاره ای به نام هری نشد... Copyright © shix, 2016