chapter 25

3K 266 110
                                    

********

منطق نمیتونه خیلی از اتفاقات رو پردازش کنه.

من چیز هایی رو دیدم که توضیحی براشون نیست. من حتی هدفم دیدن اون چیز ها نبود.من فقط دنبال یک شماره یا نشونه میگشتم و میتونم الان رو پایان کاوشم محسوب کنم ولی هیچوقت موفق نشدم جوابی برای سوالی که منو به اون خونه برد پیدا کنم. اون ها فقط تصادفا توی مسیرم به وجود اومدن و هدفم رو تغییر دادن. من با یک قصد خیلی ساده و کوچیک وارد اون خونه شدم ولی موقع بستن درپشت سرم میتونستم وزن دانسته هامو احساس کنم... کلمات و تصاویری که هنوز نتونستم همشون رو درک کنم..

ولی یک نفر رو میشناختم که میتونست.

خالق اون تصاویر میتونست به همهی این ها توضیح بده.. اما متاسفانه اون شخص قطعه ی بزرگی از اطلاعات رو همراه با مرگ با خودش برد اما با توجه به دیده هام حرفشو باور میکنم.. من باور دارم که هرولد دیوونه نبود. بیماری یه نوع دیوونگی نیست. انسان ها نمیتونن همه چیز رو کنترل کنن و هری هم اینو میدونست. اما اون مسیرش رو بالاخره پیدا کرد. اون مرگ رو به عنوان یه راهرو به پاکی انتخاب کرد. انتخابی که قضاوت کردنش در توان ما نیست.

هری از اینجا رفت تا بتونه یک جای دیگه ,شاید بهتر, بدون خشم و بیماری با دختری باشه که نتونست زندگی رو انتخاب کنه. این تصمیم یک سال طول کشید ولی شاید از اولش هم پیدا کردنش سخت نبود. مردم همیشه خیلی راحت چشم هاشونو نسبت به اطراف میبندن...و در مورد هری هم همینطور بود. شاید خیلی ها باور داشتن که مرد مو فر فری با بقیه فرقی نداره. اونا فکر میکردن هری فراموششون کرده..فکر میکردن هری بهتر شده.

ولی اشتباه میکردن.

پس اون شب هری به کافه رفته بود تا وانیلا لاته با کارامل مورد علاقشو بخوره و شب اخر عمرشو با ارامش و لذت بگذرونه و شاید برای افرادی که مثل من ساده بودن رو انتخاب کرده بودن مرگ هرولد خیلی ناگهانی و ناراحت کننده بود..

ولی کی میدونست که حتی مرگ هم میتونه زیبا باشه ؟

از بین بردن مهم ترین چیزی که در وجود هر ادمه اراده ی زیادی میخواد و شاید هری بین همه ی ادم ها دارای اون اراده بود. شاید تا وقتی که خودش خودش رو توضیح نده هیچکس نفهمه هری کی بود.

یه مرد ساده ؟ یه عاشق ؟ یه قاتل ؟

با دیدن بخش هایی از ماجرا از دیدگاه هری من فکر میکردم میتونم احساسش کنم.. من میتونستم تصاویر رو ببینم همونطور که کلمات رو زمزمه میکردم ولی خیلی از افراد با این موافق نبودن.

اونا هیچ خیابون یا سیاره ای رو به نام هری نکردن. مردم ادم های محدود بینی هستن که نمیشه تغییرشون داد.. این چیزیه که افراد نمیتونن کنترلش کنن. فکر نکنم حتی کائنات هم قدرتش رو داشته باشن.

هری به سختی شناخته شد ولی قابل فراموش شدن نخواهد بود.

در ارامش بخوابی ه.ا.استایلز

_ _ _ _ _ _ _ _ 

ادیت و نوشته شده توسط : دیوید لنفورد

مخاطب : ه.ا.استایلز 

____________________________________________________________________________

این چپتر اخر بود :"( 

اگه گیج شدین باید بگم این یه نامه یه به نوعی یاد داشت بود که دیوید برای هری نوشته و چاپ کرده بود.

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه ولی فقط چند تا چیز کوچیک رو باید بگم :

1- اول از هرچی هزاران تشکر برای اینکه همراهم بودین و اجازه دادین تمومش کنم.

2- باز هم داستان با این تم خواهیم داشت کی میدونه شاید بالاخره بتونم یه روزی خوب بنویسم :)

صد ها تشکر و بوسه.

ش-

A planet called HarryWhere stories live. Discover now