آ گایز سلام
میدونم که خیلی عصبانی هستین😖😖 ولی فکر نکنین من معذرت خواهی میکنم این چند روز به اندازه کافی بهم سخت گذشته ولی باید حتما اینو بهتون بگم که من دوباره پارت های قدیمی رو نگاه کردم
غلط املایی هاش وحشتناکن!! 🔫 😂😂😂😂
حق میدم اگه دیوونه شده باشین ولی من همه ی پارت هارو بازسازی کردم ودوباره آپشون میکنم
ببینم شما دیگه چیزی به اسم صبر رو توی من لبریز کردین بابا من گفتم ووت میخوام به چپتون نگرفتین گفتم محض رضای خدا یدونه کامنت اصلا گوش ندادین
آخه من دیگه چیکار کنـــــــــــم؟؟؟؟!!! 😡😡😡
ولی من بازم آپ کردم دیگه واقعا چی بگم مرسی از این که پشتمو خالی میکنین
ولی بازم ممنونم از اون بچه هایی که بهم انرژی دادن
این پست تقدیم به بچه هایی که همراهیم کردین.......................
لئوناردو
فکر خوبیه من هم بالاخره باید وارد بشم ،بااین که کارای نارضایتی خودشونشون داد ولی من اهمیتی ندادم و کار خودمو کردم
از روی میز که پر نقشه بود وروش خم شده بودم بلند شدم وبه سمت اتاق کیسی حرکت کردم
وقبل از این که از سالن خارج بشم برگشتم ونگاهی به بچه ها انداختم یعنی کیسی و کارای ومونا چون که اپریل ودانی قبلش رفته بودن به اتاق تزریقاز سالن خارج شدم واز لای در آروم داخل اتاق کیسی رو نگاه کردم رافائل عصبی روتخت دراز کشیده بود البته اگه لاشه تخت بگیم بهتره چون قسمت بالایی تخت که چوبی بود کنده شده بود ویکی از پایه های تخت هم لق میزد وبالش تا نصفه جر خورده بود و پتو روی زمین اون طرف اتاق افتاده بود چشمامو توی کاسه چرخوندم،رافائل چش شده بود؟!
اون مثل دیوونه ها فقط همه چیز اطرافشو تا تونسته بود خراب کرده بود نمیبخوام حرف بقیه رو تصدیق کنم ولی رافائل واقعا مثل یه روانی رفتار کرده بود.
آروم وبدون سر وصدا وارد اتاق شدم رافائل چشماشوبسته بود ولی تا صدای درو که شنیده بود چشماشوبه سرعت باز کرده بود وسرشو به طرف من گرفت وعصبانی غرید"فقط یه مزاحم اعصاب خورد کن دیگه رو کم داشتم که از آسمون یه راست افتاد تخت کله ی من...!"
سعی کردم در درجه اول با یه روانی مثل آدم رفتار کنم،برای همین نگاهی به سینی غذایی که روی میز کنار تخت افتاده بود کردم که غذاهای روی اون بدون این که دست خورده باشن بی حرکت توی ظرفهاشون مونده بودنسرمو به علامت تاسف تکونی دادم و آروم نزدیک تخت رفتم ولی تا این حرکت رو کردم رافائل عصبانی خودشو عقب کشید ولی چون پایه های تخت محکم نبودن تخت مثل الآکلنگ تکون خورد(املاش چتوریه؟؟؟°___°)
ولی راف تسلیم نشد و عقب تر رفت آروم وبا خونسردی گفتم"رافائل لطفا آروم باش من میخوام کاری کنم از این بدبختی در بیای درواقع میخوام کمکت کنم لطفا خودتو اینقدر عذاب نده."
YOU ARE READING
No Love Me!
Fanfictionتوکه بهم گفتی عاشق اونی...! نه حالا که تورو پیدا کردم... تا آخر خط باهام میمونی...؟ همه چی بستگی به زخم قلب تو داره...