~9~

131 21 12
                                    

(وای عزیزم پریا مرسی که برام نظر گذاشتی خیلی خوشحالم کردی باور کن)
پ ن :از این به بعد هرکی نظر بذاره ازش به زیبا ترین شکل ممکن جوری که همه ببینن تقدیر میشه^_^
راستی من فکر کردم به خاطر موضوع چپتر قبلی بیشتر نظر بذارید ولی انگار نه خیر من هرچی بگم کشکه خداوکیلی فقط چند نفر از بربچه ها از اول داستان همراهیم کردن راستی گایز نظرتون راجب کاور چیه؟؟
دوسش دارین آیا؟؟؟

_________________

داستان از نگاه راف...

من واقعا شک زده شدم که اون اتفاق بین من و لئو افتاد من خب خوشم...نمیشه گفت اومد چون غیر منتظره و خیلی بد افتاد ولی زیادم بد نبود ،البته نه این که من کسی باشم که دنبال این طور چیز هاس چون من عقیده دارم آدم اگه کسیو دوست داره باید قلبشو به دست بیاره وگرنه جسمو که همه به قیمت بهت میفروشن.!!!

وداشتن دلش وقتی بهت میگه دوست داره برام از هرچیزی باارزش تره بعد از این که لئو رفت بچه ها کلی سوال پیچم کردن که چه اتفاقی افتاده ولی من با جواب های کوتاه بهشون میگفتم که مشکلی نیست و یه اتفاق بود ولی نمیدونم برای چی کیسی تمام مدت بایه نیشخند بهم خیره بود ودستاشو هم به سینش زده بود ومن هرچی سعی میکردم تا از زیر نگاهش در برم ولی همچین چیزی ممکن نبود

به هرحال کارای حتی بعد از رفتن لئو همونجا سر جاش مونده بود و با عصبانیت به حرفام گوش میکرد در حالی که شخص مقابل من دانی بود که ابراز نگرانی میکرد ولی نگاه اونم روی نروم بود.بعد از این که بچه ها لطف کردن و به من استراحت دادن تصمیم گرفتم تا غذایی رو که لئو سعی داشت با زور بهم بده رو با کمال میل بخورم!

میدونم احمقانست ولی من عاشق این تعقیب و گریز ها بودم و دوسشون داشتم به هر حال من اون غذای کوفتی رو تا آخر نوش جان کردم ولی از هر لقمش نهایت لذت رو بردم!!!(واقعا با خودت چند چندی ؟)

بعد از این که غذام تموم شد تصمیم گرفتم که به بیرون از دنیای خودم هم قدمی بزارم شایدم به دیدن مایکی برم اوضاع اون خوب نیست و هنوز به هوش نیومده دانی میگه اون خوب میشه ولی من بازم نگران بودم
اون برادر من بود ومن حق داشتم که نگرانش باشم !

پس راهمو به سمت اتاق تزریقات کج کردم و امید وار بودم که مایکی رو جای دیگه ای بستری نکرده باشن،والبته که من تمام مدت خبر هارو از کیسی که میومد باهام صحبت کنه و هم اتاقیبم بود میگرفتم کیسی هم سعی میکردتا منو متقاعد کنه دست از لج بازی بکشم ولی من همینیم که هستم!!!

مهم نبود که بقیه چه چیزی راجبم فکر میکنن مهم این بود که خودم واقعا بدونم که کی هستم کسی که دوست دارم شخصیتی که ازش لذت میبرم ولی من از زجر هایی که میکشم هیچ خوشم نمیاد آخه چه کسیه که از این خوشش بیاد ولی من واقعا عاشق لئو هستم واینو میدونم که...البته اگه اون به من فرصت بده من میتونم اینو براش جبران کنم

No Love Me!Where stories live. Discover now