يك نگاه پر از اشك به زمين انداخت و روشو كرد به سمت آسمون " سريع ميام پيشت!"
براش مهم نبود كه بقيه فكر كنن ديونس!
اون فقط داشت با عشقش حرف ميزد ، روي زمين نشست و چمن هاي دور سنگ ، كشيد و اشكاش پشت سر هم ميريختن
"پسرم بهتره بري! هوا تاريكه" ي پير زن گفت و رفت سمت قبري كه خودش مدتهاس پيشش هست.روي زانوهاش نشست و به سنگ نگاه كرد "خوش بگذره" روي به سنگ گفت و اخرين قطره اشكش ريخت روي سنگ ، بلند شد و رفت سمت ماشينش ، اون نميتونه همينطوري رهاش كنه!
سمت خونه اون رانندگي كرد و ميخواست اتاقشو با دقت نگاه كنه.
از ماشينش پياده شد و به سمت خونشون رفت و زنگ زد."سلام " اون گفت
"سلام بيا داخل عزيزم"
رفت داخل و از پله ها بالا رفت ، مادر اون ميدونست هروقت مياد اينجا فقط به خاطر موندن توي اتاق اونه.
روي تختش نشست و به اتاق دقت كرد ، يك ديوار كامل پر از كتاب و دفتر و كاغذ ، يك سمت ديگه كمد لباسي و وسط ، تخت بود كه زير پنجره قرار داشت .
روي تخت دراز كشيد و و چيز سفتي زير بازوش حس كرد ، پتو و ملافه كشيد كنار و با يك دستگاه ضبط صوت مواجه شد ، چرا الان پيداش كرد ؟
دستگاه ضبط صوت روشن كرد و نوارهاش چرخيدن ، دستگاه كنار گوشش قرار داد تا صدا واضح بشنوه .
![](https://img.wattpad.com/cover/78991972-288-k27222.jpg)
YOU ARE READING
recorder | n.h
Short Storyاون رفت و فقط يك دستگاه ضبط صوت برام موند. 2016 , copyright : Mehrnoosh