قسمت دهم-پايان

334 68 45
                                    

پسر آه بلندي كشيد و اروم و قرار نداشت تا صدا گوش بده ، دكمه شروع زد و نوار توي دستگاه چرخيد

"خب، من يه واقعيت هايي راجب زندگيم فهميدم ، اينكه من يه بچه سر راهي بودم و چون آستِن و ليزا بچه دار نميشدن منو به فرزندي قبول كردن ، اونا بعد پنج سال ، بالاخره بچه دار شدن ، ميدوني چطوري فهميدم ؟ امروز واقعا بهم فشار اومد و هرچي تو دلم بود گفتم ، انقدر داد زدم و گريه كردم تا الان ديگه صدام گرفته، ميدوني چيا گفتم؟'اگه من واقعا بچتون هستم چرا انقدر براتون بي ارزشم ، چرا زندگيمو مثل جهنم كرديد ؟ چرا نميزاريد به ارامشي كه بقيه توي زندگي دارن برسم ، چرا من بايد از همه چيز و همه جا محروم باشم ، من چه گناهي كردم كه الان دارم تاوان پس ميدم و...' با-ببخشيد آستِن هم شروع كرد به غريدن و توي صورتم گفت كه آشغال بودم و اونا منو به اينجا رسوندن بهم گفت كه ديگه منو نميخوان، منم وسايلامو برداشتم -چيزايي كه احتياج داشتم- و از خونه زدم بيرون ، ميخوام اخرين حرفامو بزنم شايد ديگه نباشم ، اول از همه ممنون از نايلرم كه هميشه و هميشه پيشم بود ، ممنون براي همه چيز ، اين يك ماهه اخر اصلا نتونستم باهاش ارتباط بر قراركنم و مثل بقيه پيشش باشم اونطوري كه اون پيشم بود ، ممنونم نايل با اينكه ميدونم ميميرم ولي هميشه پيشت ميمونم ، تو هميشه توي قلبم جا داري ، هميشه و هميشه ، من فقط يه زندگي راحت ميخواستم، بي دردسر و با ارامش ، انگار شانس نداشتم و نتونستم همچين چيزيو به دست بيارم ، من زيادي انتظار داشتم و انگار دنيا با من خوب نبود ، من فقط احتياج داشتم تا براي خودم باشم ولي هيچكي كمكم نكرد ، خيلي دوست دارم نــ..."
و ماشين با دخترك برخورد كرد و اخرين كلمه ها توي دهن دختر چرخيد 'نايل ،نايل' دختر اونقدري كه پسر دوست داشت ، كه نميتونست توي يك كلمه توصيف كنه ، دختر تنها دلخوشيش نايل بود ، لبخنداي واقعيش نايل بود ، خوشحاليش نايل بود ، همه چيز به نايل برميگشت ، نايل حسي بهش ميداد كه حتي خانواده هم بهش نميدادن ، نايل يه فرشته زميني بدون بال بود براي يه دختر كه سختي زيادي داشت ، نايل بهترينِ بهترين آدم روي كره زمين بود كه هيچكس ازش بدي نديد ، نايل ! قلب بزرگش اونقدر بزرگ بود كه نميشه فهميد چجوري توي اون جُثه كوچيك جا شده!

پسر بعد آخرين صدا ، به هق هق افتاد و تواني براي بلند شدن نداشت ، اونقدر گريه كرد تا جوني توي تنش نموند ، برادرش اونو توي حياطشون درحالي كه بيهوش شده بود پيدا كرد ، وقتي به بيمارستان بردنش فهميدن كه اونم رفت پيش اميلي.

پيشِ عشقش.

پــــايــــان

recorder | n.h Where stories live. Discover now